شاتلغتنامه دهخداشات . (ع اِ) شاة گوسپند و این لفظ را اکثر بتای مدوره نویسند. (غیاث ) : گرگ را کی رسد ملامت شات باز را کی رسد نهیب شخش . رودکی .به بُرّ و شات مرا بِرّ و مکرمت فر
شاطلغتنامه دهخداشاط. (اِخ ) قلعه ای است به اندلس و در آن مویز مرغوب قرمز رنگ تلخ وش فراوان است و آن را به همه ٔ شهرهای اندلس میبرند. (الحلل السندسیه ج 1 ص 122) : فاحتل من بُبَش
شاطلغتنامه دهخداشاط. [ شا طط ] (ع ص ) مردی که مابین دو طرف او فراخ و وسیع باشد و مرد گشاده سینه . (منتهی الارب ). بیّن الشطاطه ؛ ای بعید مابین الطرفین . (اقرب الموارد). || دور.
شات و شوتلغتنامه دهخداشات و شوت . [ شات ْ ت ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) لاف زدن (در زبان محاوره ). (فرهنگ نظام ).
شاتوبریانفرهنگ انتشارات معین(تُ بِ) [ فر. ] (اِ.) نوعی غذا به صورت برش ضخیمی از فیلة گاو سرخ شده به همراه سیب زمینی سرخ کرده .