شالغتنامه دهخداشا. (ص ) مختصر شاد است که از شادی باشد. (برهان ).مختصر شادباش . (فرهنگ خطی ). || گاه در اسماء اعلام جزء مؤخر را تشکیل دهد: احمشا، محمشا، فرخشا که در اصل : احمد
شالغتنامه دهخداشا. (اِ) جای . جا. این معنی از زبان عبری است . (شعوری ). || نام نوعی از درختان میوه دار است . و این معنی اززبان عبری است . (شعوری ): «اصل » (موسی ) بعبرانی موشا
شعلغتنامه دهخداشع. [ ش َع ع ] (ع ص ) پراکنده و متفرق ازهر چیزی . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). پراکنده . (منتهی الارب ). || (اِ) عجله . (از اقرب الموارد). || گر
شعلغتنامه دهخداشع. [ ش َع ع ] (ع مص ) پراکنده کردن شتر بول خود را. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کمیز انداختن شتر. (تاج المصادر بیهقی ) (دهار)
شعلغتنامه دهخداشع. [ ش ُع ع ] (ع اِ) خانه ٔ تننده . (منتهی الارب )(آنندراج ). خانه ٔ عنکبوت . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || شعاع آفتاب و روشنی آن . (از منتهی الارب ) (ن
حشاشلغتنامه دهخداحشاش . [ ح ُش ْ شا ] (ع ص ، اِ) گردآرندگان حشیش . || گیاه شناسان پیله ور. صیدنانی . صیدلانی . عشاب . سحار. شجار. نباتی .
جشاشلغتنامه دهخداجشاش . [ ج َش ْ شا ] (ع ص )صیغه ٔ مبالغه است از مصدر جَش ّ. بسیار کوبنده و شکننده . || بسیار زننده با عصا. (اقرب الموارد). || آردکننده ٔ گندم . (منتهی الارب ).
حشاشلغتنامه دهخداحشاش . [ ح َش ْ شا ] (ع ص ) آنکه حشیش کشد. آنکه چرس و بنگ کشد. || یک تن قرمطی . فاطمی . ملحد. ج ، حشاشین . اسماعیلی . سبعی . باطنی . هفت امامی .
دشاشلغتنامه دهخدادشاش . [ دَش ْ شا ] (ع ص ) آنکه حبوب و دانه ها را بکوبد. (از ذیل اقرب الموارد از تاج ).
قشاشلغتنامه دهخداقشاش . [ ق َش ْ شا ] (ع ص ) آنکه از هر جائی چیزی همی جوید و همی خورد. (مهذب الاسماء). کسی که از این جای واز آنجای خورد. || گدا. (ناظم الاطباء).