شآمةلغتنامه دهخداشآمة. [ ش َ م َ ] (ع مص ) بدفال شدن بر کسان . (از ناظم الاطباء). بدفالی . و بوسیله ٔ «علی » متعدی میشود: شؤم علیهم شآمة؛ بدفالی را برایشان آورد. (از اقرب الموا
شامةلغتنامه دهخداشامة. [ شام ْ ] (ع اِ) قوه ای است در دماغ که از راه بینی بو را ادراک میکند. (فرهنگ نظام ). حاسه ٔ بویایی . قوة الشامة. (اقرب الموارد). بینی . (ناظم الاطباء). شم
شامةلغتنامه دهخداشامة. [ م َ ] (اِخ ) زمینی است میان کوه میعاس و کوه مُربخ در حجاز. (از معجم البلدان ). || کوهی است در نجد. (از معجم البلدان ).
شامةلغتنامه دهخداشامة. [ م َ ] (اِخ ) نام کوهی است در نزدیکی مکه . (از معجم البلدان ) (از منتهی الارب ) (از متن اللغة).
شامةلغتنامه دهخداشامة. [ م َ ] (اِخ ) نام شهری است در صعید مصر واقع در قسمت غربی رودخانه ٔ نیل که اکنون اثری از آن نباشد. (از معجم البلدان ).
شامةلغتنامه دهخداشامة. [ م َ ] (ع اِ) خال . (منتهی الارب ). نشان سیاه در بدن . (از متن اللغة). نشانه ٔ سیاهی است در بدن و برخی گویند شامه همان آبله گون سیاه رنگی است در بدن و آن
شأمةلغتنامه دهخداشأمة. [ ش َءْ م َ ] (ع اِ) سوی دست چپ . یقال فلان قعد شأمة و نظرت یمنة و شأمة؛ فلان بطرف چپ نشست ، نگریستم چپ و راست را.ضد یمنه . (از منتهی الارب ) (از اقرب
ذوقدیکشنری عربی به فارسیشامه سگ , بويايي , قوه تشخيص , فراست , استعداد , خصيصه , ذوق , درک , احساس , مزه , طعم , لذت
شأمةلغتنامه دهخداشأمة. [ ش َءْ م َ ] (ع اِ) سوی دست چپ . یقال فلان قعد شأمة و نظرت یمنة و شأمة؛ فلان بطرف چپ نشست ، نگریستم چپ و راست را.ضد یمنه . (از منتهی الارب ) (از اقرب
شامه ٔ ششلغتنامه دهخداشامه ٔ شش . [ م َ ی ِ ش ُ ] (ترکیب اضافی ،اِ مرکب ) غشاء جنب . (لغات فرهنگستان ). غشاء جنب ریه . جلد غشاء داخلی سینه .