سی املغتنامه دهخداسی ام . [ اُ ] (عدد ترتیبی ، ص نسبی ) در مرحله ٔ سی . سی امین . (فرهنگ فارسی معین ) : و چندان توقف نمود [ عبداﷲ عامر ] که جور را بستد در سال سی ام از هجرت . (فا
سیاملغتنامه دهخداسیام . (اِخ ) کشوری در آسیای جنوبی در قسمت شبه جزیره ٔ هندوچین ، از شمال و مشرق به لائوس و کامبوج محدود است و خود در شمال و مغرب بیرمانی قرار دارد و از جنوب به
سیاملغتنامه دهخداسیام . (اِخ ) نام کوهی است مابین سمرقند و تاشکند و بسمرقند نزدیک است . گویند مقنع خراسانی که او را حکیم بن عطا میگفتندبزور سحر و شعبده مدت دو ماه از چاهی که در
صیاملغتنامه دهخداصیام . (ع مص ) روزه داشتن . (تاج المصادر بیهقی )(ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (دهار). || (اِ) ج ِ صوم . (غیاث اللغات ). رجوع به صوم شود : تا نپذیردت ز تو زی خدای نیس
یک سی املغتنامه دهخدایک سی ام . [ ی َ / ی ِ اُ ] (اِ مرکب ) سی یک . یک حصه از سی حصه . یک جزء از سی جزء چیزی .
واوفرهنگ انتشارات معین(حر.) سی امین حرف از حروف الفبای فارسی . ؛ یک ~ جا نینداختن چیزی را حذف نکردن .