سیفی بخارائیلغتنامه دهخداسیفی بخارائی . [ س َفی ِ ب ُ ] (اِخ ) سیفی بخاری . از بخارا است و از آنجابشهر هری آمد و اکثر کتب متداوله را مطالعه کرد. دراثنای مطالعه بشعر نیز مشغول می بود و ش
سیفی خراسانیلغتنامه دهخداسیفی خراسانی . [ س َ فی ِ خ ُ ] (اِخ ) از جمله ٔ امرای ظریف گوی خراسان است . او راست : تا ز گل سر خط ریحان تو بیرون آوردجانم از تن غم هجران تو بیرون آورددر ازل
سیفی نیشابوریلغتنامه دهخداسیفی نیشابوری . [ س َ فی ِ ن َ ] (اِخ ) عوفی در لباب الالباب او را یاد کرده و نویسد: تألیفی ساخته است بصد عشق نامه که عاشق به معشوق نویسد در معانی و احوال که م
سیفی هراتیلغتنامه دهخداسیفی هراتی . [ س َ فی ِ هََ ] (اِخ ) سیف بن محمدبن یعقوب الهروی بسال 681 هَ . ق . در هرات متولد شد. معاصر و مداح ملک فخرالدین وملک غیاث الدین کرت است و تاریخ هر
ثلملغتنامه دهخداثلم . [ ث َ ] (ع مص ) رخنه کردن در. || ترک دادن به . || شکستن کناره ٔ وادی . تثلیم . || بینی بریدن . (غیاث اللغة). || اسقاط فاء فعولن است تا عولن بماند فع لن بج
زحافلغتنامه دهخدازحاف . [ زِ ] (ع مص ) در لغت مرادف زحف بمعنی رفتن و خزیدن است . (از محیط المحیط). رجوع به معنی بعد شود. || (اصطلاح شعر و عروض ) افتادن حرفی است میان دو حرف ، پس
فاصلةلغتنامه دهخدافاصلة. [ ص ِ ل َ ] (ع ص ) مؤنث فاصل . رجوع به فاصل شود. || (اِ) شبه که میان هر دو مروارید و جز آن در رشته کشند. (منتهی الارب ). || آخر آیت قرآن ، و آن بمنزلت ق
خبنلغتنامه دهخداخبن . [ خ َ ] (ع مص ) درنوشتن جامه و دوختن آن تا کوتاه شود. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). درنوشتن جامه و خیاطت آن . (از اقرب الموارد) (متن اللغة) (تاج العرو
لزوملغتنامه دهخدالزوم .[ ل ُ ] (ع مص ) لزم . لزام . لزمة. لزمان . پیوسته ماندن با کسی . لازم گردیدن وی را. (منتهی الارب ). ملازم بودن به چیزی . لازم بودن بچیزی . (منتخب اللغات )