سیفورلغتنامه دهخداسیفور. [ س َ ] (اِ) بافته ٔ ابریشمی بسیارلطیف . (برهان ) (آنندراج ) (جهانگیری ). جامه ای است ابریشمی . (فرهنگ رشیدی ) : کناغ چندضعیفی بخون دل بتندبجمع آری کاین
سیفورفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهپارچۀ ابریشمی لطیف مانند دیبا و اطلس: ◻︎ چون روز سپید روی بنمود / سیفور سیاه شد زراندود (نظامی۳: ۴۵۹).
سیفورآبادلغتنامه دهخداسیفورآباد. [ س ِ] (اِخ ) دهی است از دهستان اندیکا بخش قلعه زراس شهرستان اهواز. دارای 250 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات است . (از فرهنگ جغرافیائی ایر
سیفورآبادلغتنامه دهخداسیفورآباد. [ س ِ] (اِخ ) دهی است از دهستان اندیکا بخش قلعه زراس شهرستان اهواز. دارای 250 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات است . (از فرهنگ جغرافیائی ایر
زرین درفشلغتنامه دهخدازرین درفش . [ زَرْ ری دَ / دِ رَ ] (اِمرکب ) درفشی ساخته از زر. علَمی از طلا : ستاده ملک زیر زرین درفش ز سیفور بر تن قبای بنفش . نظامی .ز بس پرنیانهای زرین درفش
کناغلغتنامه دهخداکناغ . [ ک َ ] (اِ) کرم پیله باشد یعنی کرمی که ابریشم می تند. (برهان ). کرم ابریشم . (رشیدی ). کرم پیله . (آنندراج ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (جهانگیری ) (الف
شتربارلغتنامه دهخداشتربار. [ ش ُ ت ُ ] (اِ مرکب ) شتروار. بار اشتر. اشتربار. باری که به مقدار برداشتن شتر باشد. (آنندراج ). بار شتر. (ناظم الاطباء). آن مقدار بار که بر شتر توان حم
بنفشلغتنامه دهخدابنفش . [ ب َ ن َ ] (ص ، اِ) کبودرنگ و نیلگون . (غیاث ). بنفشه رنگ . (آنندراج ). رنگ کبود مانند رنگ گل بنفشه . (ناظم الاطباء). کبود. (شرفنامه ٔ منیری ). رنگی است