سیغلغتنامه دهخداسیغ. (ص ) خوب . نیکو. نغز. (برهان ) (جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ). برابر است با سخ . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) : برمکن برقع از آن رخسار سیغتا برآید آفتاب از زیر میغ. عنصری .|| (اِ) یک دسته از مردم . |
سیغلغتنامه دهخداسیغ. [ س َ ] (ع اِ) آن دو بچه را گویند که میان آنها دیگری نزاده باشد. (منتهی الارب ). بچه ای که پس از بچه ٔ بدون واسطه زائیده شده باشد و دیگری میان آنها نبود. (ناظم الاطباء).
سیغفرهنگ فارسی عمیدنغز؛ نیکو؛ خوب؛ زیبا: ◻︎ برفکن برقع از آن رخسار سیغ / تا برآید آفتاب از زیر میغ (عنصری: ۳۷۰).
تونل شوکshock tunnelواژههای مصوب فرهنگستانتونل بادی که در آن سیال با سرعت بالا جریان مییابد و شوکهایی با ماخ 6 تا 25 تولید میکند
لولۀ شوکshock tubeواژههای مصوب فرهنگستانتونل بادی که در پژوهشهای فوقِصوتی کاربرد دارد و در آن سیال با فشار بالا جریان مییابد و در آزمونگاه به سرعت بسیار بالایی میرسد
مرحلۀ شوک و انکارdenial and shock stageواژههای مصوب فرهنگستاننخستین مرحله از پنج مرحلۀ فرایند مرگ که دورۀ زودگذر و حادی است و در آن فرد با شناسایی و پذیرش اینکه به یک بیماری کشنده مبتلاست، دچار اضطراب شدیدی میشود
سیغرلغتنامه دهخداسیغر. [ غ ُ ] (اِ) سیخول است که خارپشت بزرگ تیرانداز باشد. (برهان ) (آنندراج ). رجوع به سیخول ، سیخور، سگر، سغرنه و سکرنه شود.
سیغودلغتنامه دهخداسیغود. [ س َ / س ِ ] (اِ) تواضع و آن اظهار خوف و اجتناب از عجب و تکبر باشد. (برهان ) (آنندراج ).
سیغورلغتنامه دهخداسیغور. [ س َ / س ِ ] (اِ) شهامت و آن حرصی است بر کارهای بزرگ از برای حدوث جمیله . (برهان ) (آنندراج ).
وادی سیغرلغتنامه دهخداوادی سیغر. [ غ َ ] (اِخ ) یا وادی شیقر یا نهر شیقر رودی است در اسپانیا که شهر قدیمی لاررده بر ساحل راست آن قرار دارد. (از الحلل السندسیة ج 2 ص 255، 256، <span class="hl" dir=
لائغلغتنامه دهخدالائغ. [ ءِ] (ع ص ) فلان سائغ لائغ؛ از اتباع است . فلان ٌ سیّغ لَیّغ کذلک . (منتهی الارب ). سهل البلع. (اقرب الموارد).
سائغلغتنامه دهخداسائغ. [ ءِ ](ع ص ) گوارنده . گوارا. خوش . خوش آیند. (دهار) (غیاث )(آنندراج ). عذب ، سیغ. که به گلو آسان شود. آسان به گلوشونده . (شرح قاموس ) : نعمت حق سبحانه ...در بازمانده ٔ امیر ماضی سائغ و ضافیةاللباس است . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص <span class="hl" di
سیغرلغتنامه دهخداسیغر. [ غ ُ ] (اِ) سیخول است که خارپشت بزرگ تیرانداز باشد. (برهان ) (آنندراج ). رجوع به سیخول ، سیخور، سگر، سغرنه و سکرنه شود.
سیغودلغتنامه دهخداسیغود. [ س َ / س ِ ] (اِ) تواضع و آن اظهار خوف و اجتناب از عجب و تکبر باشد. (برهان ) (آنندراج ).
سیغورلغتنامه دهخداسیغور. [ س َ / س ِ ] (اِ) شهامت و آن حرصی است بر کارهای بزرگ از برای حدوث جمیله . (برهان ) (آنندراج ).
رسیغلغتنامه دهخدارسیغ. [ رَ ](ع ص ) فراخ از هر چیزی . || طعام رسیغ؛ طعام بسیار. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
نسیغلغتنامه دهخدانسیغ. [ ن َ ] (ع اِ) خوی . عرق . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از المنجد) (از اقرب الموارد).
ترسیغلغتنامه دهخداترسیغ. [ ت َ ] (ع مص ) فراخ گردانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). فراخ گردانیدن زندگی . (از المنجد) (از اقرب الموارد). || دو سخن را بهم آوردن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). تلفیق بین کلام . (از اقرب الموارد) (از المنجد). || تر کردن باران زمین را
تنسیغلغتنامه دهخداتنسیغ. [ ت َ ] (ع مص )نرم و فروهشته گردیدن بن دندان . رجوع به تنسیع شود. || بار برزدن درخت از بن سپس ِ بریدن . || شاخ بر شاخ بیرون آوردن خرمادرخت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).