سیر گشتنلغتنامه دهخداسیر گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) بی نیاز شدن . مستغنی گشتن : دیده از دیدنش نگشتی سیرهمچنان کز فرات مستسقی . سعدی . || عاجز شدن : زین نمط بسیار برهان گفت شیرکز
گشتنلغتنامه دهخداگشتن . [ گ َ ت َ ] (مص ) گردیدن . پهلوی وشتن ، اوستا وارت ، هندی باستان وارتت . گردیدن . چرخیدن . دور زدن . بازگردیدن . تغییر کردن . تبدیل شدن . باز آمدن . شدن
انجالیدنلغتنامه دهخداانجالیدن . [ اَ دَ ] (مص ) پر کردن . || سیر گشتن . || سیراب گشتن . || بازداشتن از تندی و غلبه و انسداد. (آنندراج ). اقدام کننده بکاری را از آن کار بازداشتن . (ا
میدلغتنامه دهخدامید. [م َ ] (ع مص ) جنبیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ). حرکت کردن و جنبیدن چیزی . (ناظم الاطباء). || بگردیدن زمین . (ترجمان القرآن جرجانی ص
مستلغتنامه دهخدامست . [ م َ ] (ص ) شراب خواره ای که شراب در وی اثر کرده باشد. (ناظم الاطباء). می زده . دگرگون شده از آشامیدن می و غیره . سخت بی خود از شراب . مقابل سرخوش و شنگو
جبریانلغتنامه دهخداجبریان . [ ج َ ] (اِ) ج ِ جبری . پیروان مذهب جبر. معتقدان به جبر : زین نمط بسیار برهان گفت شیرکز جواب آن جبریان گشتند سیر. مولوی .رجوع به جبر شود.