سِرسِره، سِرسِرک، سیر سیرکگویش تهرانیحشرهای شبیه ملخ و سبز رنگ که در مرغزارها صدای یکنواختی میسازد.
مشبعلغتنامه دهخدامشبع. [ م ُ ب َ ] (ع ص ) سیرکرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). سیر و سیرکرده . (ناظم الاطباء). بسیار. فراوان . تقول : ساق فلان فی هذا المعنی فصلا مشبعاً؛ ضافیاً مست
سیرکلغتنامه دهخداسیرک . [ رَ ] (اِ مرکب ) گیاهی که برگهای آن را چون در دست نرم کنند بوی سیر میدهد. (گیاه شناسی گل گلاب ص 209).
سیر و گشتلغتنامه دهخداسیر و گشت . [ س َ / س ِ رُ گ َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) گردش . تفرج : همیشه بسیر و گشت ؛ تحیتی است که سیرکننده و تفرج کننده را گویند. (یادداشت بخط مؤلف ). تفر
چمن سیرلغتنامه دهخداچمن سیر. [ چ َ م َ س َ / س ِ ] (ص مرکب ) آنکه در چمن ها بگردد. مرادف چمن گرد. (از آنندراج ). گردش کننده ٔ در باغها. (ناظم الاطباء). سیرکننده در باغها و بستان .