سیرنگلغتنامه دهخداسیرنگ . [ رَ ] (اِ) پرنده ای است که آن را سیمرغ و عنقا خوانند. (از برهان ). سیمرغ . (آنندراج ). سیمرغ زیرا که سی رنگ دارد. (فرهنگ رشیدی ) : همه عالم ز فتوح تو نگارین گشته همچو آکنده به صد رنگ نگارین سیرنگ . فرخی .ج
سیرنگفرهنگ فارسی عمیدمرغی افسانهای و موهوم؛ سیمرغ؛ عنقا: ◻︎ همه عالم ز فتوح تو نگارین گشتهست / همچو آکنده به صدرنگ نگارین سیرنگ (فرخی: ۲۰۵).
شیرینی خوردن ،شیرینی خورونگویش تهرانیمرحله بعدی خواستگاری برای تعیین مهریه و غیره ،مراسم اولیه نامزدی
وکیل دریالغتنامه دهخداوکیل دریا. [ وَ ل ِ دَرْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مرغی است افسانه ای که آن را طیطو هم گویند. سیمرغ دریا. در کلیله چ 1 قریب ص 102، 103 و چ مینوی ص <span class="hl" dir="ltr"
سدلغتنامه دهخداسد. [ س َ ] (عدد، ص ، اِ) صد. عدد یکصد. عدد بعد از 99 : ای آنکه من از عشق تو اندر جگر خویش آتشکده دارم سد و بر هر مژه ای ژی . رودکی .فری زآن زلف مشکینش چو زنجیرفتاده سدهزاران ک
همهلغتنامه دهخداهمه . [ هََ م َ / م ِ ] (ضمیر مبهم ، ص ، ق ) برای احاطه ٔ افراد و شمول اجزا می آید و جمع کردن آن با یای وحدت غرابتی دارد، چنانکه سعدی گوید : همه تخت و ملکی پذیرد زوال .(از غیاث ).یکی ا