تبرملغتنامه دهخداتبرم . [ ت َ ب َرْ رُ ] (ع مص ) سیربرآمدن . (تاج المصادر بیهقی ). تضجر. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). || مانده شدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || ملول گرد
مطرقاللغتنامه دهخدامطرقال . [ ] (معرب ، اِ) سیربری یا سقوردیون ... که آن را مطرقان نیز گویندو مطرقال نزد عامه ٔ اندلس سیربری است و چنین تصور می شود که کلمه از «ماتریکالیس » یا از
بیدللغتنامه دهخدابیدل . [ دِ ] (ص مرکب ) (از: بی + دل ) که دل ندارد. (یادداشت مؤلف ). دل از کف داده :بت من جانور آمد شمنش بیدل و جان منم او را شمن و خانه ٔ من فرخارست . بوالمعش