سیرانلغتنامه دهخداسیران . [ س َ ] (ع مص ) سیر کردن . (غیاث ) (آنندراج ). سیر. گردش برای تفرج . (ناظم الاطباء) : امتناع پیل از سیران بیت با جد آن پیلبان و بانگ هیت . مولوی .چونکه
صیرانلغتنامه دهخداصیران . (ع اِ)ج ِ صَور. خرمابنان ریزه . رجوع به صور شود. || ج ِ صِوار. گله ٔ ماده گاوان . رجوع به صوار شود.
سیرانوشفرهنگ نامها(تلفظ: sirānuš) (سیر در پهلوی به معنی راضی و خشنود و انوش به معنای جاویدان) ، روی هم به معنی خوشنودی و رضایتمندی جاودان .
کانی سیرانلغتنامه دهخداکانی سیران . [ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بهی بخش بوکان شهرستان مهاباد واقع در 15هزارگزی شمال خاوری بوکان و 6هزارگزی شوسه ٔ بوکان به میاندوآب . ناحیه ای است
کانی سیرانلغتنامه دهخداکانی سیران . [ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بهی بخش بوکان شهرستان مهاباد واقع در 15هزارگزی شمال خاوری بوکان و 6هزارگزی شوسه ٔ بوکان به میاندوآب . ناحیه ای است
کرانلغتنامه دهخداکران . [ ک ُ ] (اِخ ) شهری است نزدیک دارابجرد یا نزدیک سیران . (منتهی الارب ). شهرکی است [ به ناحیت پارس ] از حدود سیراف ، آبادان با مردم بسیار. (از حدود العالم
پیکاشولغتنامه دهخداپیکاشو. [ ش ُ ] (اِخ ) یکی از قلل معروف سلسله ٔجبال سیرانواده واقع در خطه ٔ اندلس (اسپانیا) دارای 3470 گز بلندی . (قاموس الاعلام ترکی ).