سیبلغتنامه دهخداسیب . (اِ) پهلوی «سپ » ، اورامانی «سوو» ، گیلکی «سب » ، طبری «سه »، مازندرانی کنونی «سیف و سف » ، خوانساری «سو» . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). میوه ای است معروف و آنرا به عربی تفاح خوانند. (برهان ) (از آنندراج ). تفاح . (منتهی الارب ) : نه غلیو
سیبلغتنامه دهخداسیب . [ س َ ] (ع اِ) دهش . (منتهی الارب ) (آنندراج ). دهش . عطا. بخشش . (ناظم الاطباء). ج ، سیوب . || یال اسب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || مجداف کشتی . (منتهی الارب ) (آنندراج ).مجداف و پاروی کشتی . (ناظم الاطباء). || موی دم اسب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (
سیبلغتنامه دهخداسیب . [ س َ ] (ع مص ) رفتن آب . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). روان گردیدن آب . (ناظم الاطباء). || شتاب رفتن آب و مار و جزآن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || بر سر خود رفتن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء).
سیبفرهنگ فارسی عمید۱. میوهای تقریباً گرد با پوست زرد، قرمز یا سبز، گوشت سفید، خوشبو و خوشطعم که چند نوع است.۲. درختی از تیرۀ گلسرخیان، دارای برگهای بیضی و دندانهدار که شکوفههای سفید و صورتی دارد.
چهارـ شیبنورد،4ـ شیبنورد4X racerواژههای مصوب فرهنگستانورزشکـاری که در چهارـ شیبنوردی شرکت میکند
چسبلغتنامه دهخداچسب . [ چ َ ] (اِمص ) چسبندگی و لزوجت . (ناظم الاطباء). || (اِ) چسپ . هر ماده ٔ چسبنده . ماده ای چسبناک . هر ماده ٔ دوسنده که بدان دو چیز را بهم دوسانند. هر چیز که چسبندگی داشته باشد. لعابی که بدان کاغذ یا چیز دیگر چسبانند. رجوع به چسپ شود.
سیبالغتنامه دهخداسیبا. (ترکی ، اِ) بترکی هر جایی که محاط از دیواراست . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به سیبه شود.
سیب باباآدملغتنامه دهخداسیب باباآدم . [ ب ِ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مهره ٔ حلقوم که در گلوی کودکان مراهق برآید و به تازی قردوحه نامند. (از ناظم الاطباء). در کتاب کالبدشناسی هنری تألیف کیهانی ص 188 سیب آدم ضبط شده است .
سیب و تیبلغتنامه دهخداسیب و تیب . [ ب ُ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) این لغت از اتباع است همچو تار و مار، خان و مان و امثال آن و به معنی سرگشته ، متحیر، مدهوش و حیران باشد. || سرگشتگی در شغل و کار. (برهان ) (از آنندراج ).
سیب زارلغتنامه دهخداسیب زار. (اِ مرکب ) بوستان و باغ درخت سیب و جایی که پر از درخت سیب است . (ناظم الاطباء) : دیگر روز هم بار نداد و برنشست و بر جانب سیب زار بباغ فیروزی رفت . (تاریخ بیهقی ).
دره سیبلغتنامه دهخدادره سیب . [ دَرْ رَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان چنارود بخش آخوره شهرستان فریدن واقع در 24هزارگزی جنوب آخوره . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
حسیبلغتنامه دهخداحسیب . [ ح َ ] (اِخ ) لقب محمودبن علی باشا حسیب . او راست : رسالة سنیة و عقیدة سنیة و احکام فقهیة علی مذهب السادة الحنفیة چ بولاق 1300 هَ . ق . (معجم المطبوعات ).
حسیبلغتنامه دهخداحسیب . [ ح َ ] (ع ص ، اِ) شمارکننده . (مهذب الاسماء) (ترجمان عادل ) (منتهی الارب ). شمارگر. حساب کننده . (غیاث ). شمارگیر. (منتهی الارب ). شمرنده . شمارکن . (السامی فی الاسامی ). محاسب : کفی باﷲ حسیباً؛ ای محاسباً. || نامی از نامهای خدای تعالی . || مرد صاحب حسب . مرد گهری . ر
حسیبلغتنامه دهخداحسیب . [ ح ِ ] (ع اِ) مماله ٔ حساب . شمار. حساب : بهره ٔ خویشتن از عمر فراموش مکن رهگذارت به حسابست نگهدار حسیب .ناصر خسرو.روزی بیرنج جوی و بی حسیب کز بهشتت آورد جبریل سیب . مولوی .<br