سیاه کارلغتنامه دهخداسیاه کار. (ص مرکب ) کنایه از فاسق و فاجر و ظالم و محیل و گناهکار. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : مکاره ای است اندر خشم ، سیاه کاره ای سپیدچشم . (جهانگشای
سیه کارلغتنامه دهخداسیه کار. [ ی َه ْ ] (ص مرکب ) کنایه از مردم بدکاره و فاسق و فاجر بدروزگار باشد. (برهان ) (آنندراج ). فاسق . بدکار. (غیاث اللغات ). فاسق فاجر و ظالم . (فرهنگ رشی
سینة کارworkface, working faceواژههای مصوب فرهنگستانسطحی از خاکچال که بهطور منظم با پسماند پر میشود
سیه کارلغتنامه دهخداسیه کار. [ ی َه ْ ] (ص مرکب ) کنایه از مردم بدکاره و فاسق و فاجر بدروزگار باشد. (برهان ) (آنندراج ). فاسق . بدکار. (غیاث اللغات ). فاسق فاجر و ظالم . (فرهنگ رشی
سپیدکارلغتنامه دهخداسپیدکار. [ س َ / س ِ ] (ص مرکب ) آنکه کار او سپید کردن جامه باشد. گازر. جامه شوی . || کنایه از مردم نیکوکار و صالح و نیکومدار و جوانمرد. (برهان ) (شرفنامه ) (غی
مساسجیلغتنامه دهخدامساسجی . [ ] (اِ) این کلمه در تاریخ مبارک غازانی در ردیف لغت «بازرگان » به کار رفته است اما معنی آن درست روشن نیست و شاید با توجه به کلمه ٔ «مساس » در همان کتاب
سپیدکاریلغتنامه دهخداسپیدکاری . [ س َ / س ِ ] (حامص مرکب ) سپید کردن . عمل سپید کردن . گازری : بدست تو چو شفق تیغ سرخ روی و هنوزسپیدکاری روز و سیه گلیمی شام . ظهیر فاریابی (از شرفنا