سیاه فاملغتنامه دهخداسیاه فام . (ص مرکب ) سیاه رنگ . (ناظم الاطباء) : شخصی دید سیاه فام ضعیف اندام . (گلستان ).زنگی ارچه سیاه فام بودپیش مادر مهی تمام بود. امیرخسرو.رجوع به سیه فام
سیاهفرهنگ مترادف و متضاد۱. اسود، اغبر، تاریک، تیره، قره، کبود، کمرنگ، مشکی ≠ سپید، سفید ۲. برده، غلام، کاکاسیاه ۳. سیاهپوست ≠ سفیدپوست ۴. بدیمن ۵. بیارزش، پشیز ۶. غمانگیز، ملالتبار
سیه فاملغتنامه دهخداسیه فام . [ ی َه ْ ] (ص مرکب ) سیاه فام . سیه رنگ : شنیدم که لقمان سیه فام بودنه تن پرور و نازک اندام بود. سعدی .رجوع به سیاه فام و سیاه شود.
اقتماملغتنامه دهخدااقتمام . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) سیاه فام شدن . سیاه رنگ شدن و قتمه گون گردیدن . || خاکسترگون شدن . (منتهی الارب ). || بلب خوردن گوسپند گیاه را. || خوردن هرچه بر خوا
اقتملغتنامه دهخدااقتم . [ اَ ت َ ] (ع ص ) سیاه فام یا خاکسترگون . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ).- باز اقتم الریش ؛ باز خاکستری پر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
ماغلغتنامه دهخداماغ . (اِ) مرغی باشد سیاه فام و بیشتر در آب نشیند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 235). نوعی مرغابی است و آن سیاه می باشد و به عربی مایکون و به ترکی قشقلداق می گویند و