سگ دللغتنامه دهخداسگ دل . [ س َ دِ ] (ص مرکب ) کنایه از سخت دل . (آنندراج ) (رشیدی ) : خصم سگدل ز حسد نالد چون جبهت ماه نور بی صرفه دهد وه وه عوا شنوند. خاقانی .همه کس عاشق دنیا
سگ دلفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. سنگدل؛ سختدل؛ بددل؛ آزار کننده: ◻︎ فرمود به سگدلان درگاه / تا پیش سگان برندش از راه (نظامی۳: ۴۵۸).۲. درنده
سگدلیلغتنامه دهخداسگدلی . [ س َ دِ ] (حامص مرکب ) سخت دلی . بددلی : با همه سگدلی شکار منندگوسفندان کشت زار منند. نظامی . || سگی . درندگی : گر سگی خود بود مرقع پوش سگدلی را کجا کن
سگگویش اصفهانی تکیه ای: kuya طاری: köva طامه ای: kuɹa / kuɹe / kuwa طرقی: köya کشه ای: köva نطنزی: kuya
سگ جانلغتنامه دهخداسگ جان . [ س َ ] (ص مرکب ) سخت جان . سختی کش . (برهان ). بی رحم . سخت دل و سختی کش . (آنندراج ) (رشیدی ) : همه سگ جان و چو سگ ناله کنانند بصبح صبحدم ناله ٔ سگ ب
مرقعپوشلغتنامه دهخدامرقعپوش . [ م ُ رَق ْ ق َ ] (نف مرکب ) مرقع پوشنده . پوشنده ٔ مرقع. آن که مرقع به تن کند : گرسگی خود بود مرقعپوش سگ دلی را کجا کند فرموش ؟ نظامی .گر وصل منت بای
عوالغتنامه دهخداعوا. [ ع َوْ وا ] (اِخ ) عواء. نام منزلی است از منازل قمر. رجوع به عَوّاء شود : بی صرفه در تنور کن آن زرّ صرف راکو شعله ها به صرفه و عوا برافکند. خاقانی .خصم سگ
ذاتیلغتنامه دهخداذاتی . (اِخ ) یکی از مشاهیر شعرای عثمانی از مردم بالیکسر. نامش عوض . متولد 876 او در اوایل عمر شغل کفشدوزی می ورزید و پس از آنکه به اسلامبول رفت قصائدی در مدح س
لانلغتنامه دهخدالان . (فعل امر) امر از لاندن به معنی جنبانیدن و افشانیدن یعنی بجنبان و بیفشان . (برهان ) (جهانگیری ). رجوع به لاندن شود. || (اِ) مغاک و گودال . (برهان ). گو و م