سگابیلغتنامه دهخداسگابی . [ س َ ] (اِ مرکب ) حیوانی باشد که آش بچگان و جند بیدستر از او بهم میرسد و او را به تازی قضاعه خوانند. (برهان ). جند بیدستر. (الفاظ الادویه ). حیوانی است
سگلابیلغتنامه دهخداسگلابی . [ س َ] (اِ مرکب ) سگ لاب است که بیدستر باشد و به عربی قضاعه خوانندش . (برهان ) (آنندراج ). || (حامص مرکب ) بازی کردن سگ که به عربی قضاعه خوانند. (بهارع
سگابیلغتنامه دهخداسگابی . [ س َ ] (اِ مرکب ) حیوانی باشد که آش بچگان و جند بیدستر از او بهم میرسد و او را به تازی قضاعه خوانند. (برهان ). جند بیدستر. (الفاظ الادویه ). حیوانی است
سگلابیلغتنامه دهخداسگلابی . [ س َ] (اِ مرکب ) سگ لاب است که بیدستر باشد و به عربی قضاعه خوانندش . (برهان ) (آنندراج ). || (حامص مرکب ) بازی کردن سگ که به عربی قضاعه خوانند. (بهارع
حارودلغتنامه دهخداحارود. (ع اِ) بیدستر. حیوانی که گند بیدستر [ جند بیدستر ] خایه ٔ اوست . سگلابی . سگلاوی . قسطور. قنذر. ویدستر. سقلاوی . هزد. قوقی . قضاعة. رجوع بمفردات ابن البی
بادسترلغتنامه دهخدابادستر. [ دَ ت َ ] (اِ) بیدستر. قاسطر. قُضاعه . سَگلابی . سگ آبی . (برهان ). بادُستر. (دزی ج 1 ص 47). حیوان آبی که جند رااز آن گیرند. (ناظم الاطباء). رجوع به بی