سگکلغتنامه دهخداسگک . [ س َ گ َ ] (اِ مصغر) مصغر سگ . (ناظم الاطباء) (برهان ) (شرفنامه ) (آنندراج ). || گیاهی باشد که بار و میوه ٔ آن گرهی است کوچک و پرخار که در جامه آویزد. (ب
سگکفرهنگ انتشارات معین(سَ گَ) (اِمصغ .) نوعی قلاب چهار - گوش یا نیم دایره یا گرد برای بستن کفش ، کیف ، کمربند و...
سگکفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. حلقۀ کوچک یا قلاب فلزی که برای بستن کمربند، کفش یا تزیین به کار میرود.۲. [مصغر سگ] سگ کوچک.
سگک واژونهلغتنامه دهخداسگک واژونه . [ س َ گ َ ک ِ ن َ / ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نام داو از کشتی . (آنندراج ) (غیاث ).
سگک دوزلغتنامه دهخداسگک دوز. [ س َ گ َ ] (نف مرکب ) سگک دوزنده . کسی که سگک را به کمربند یا تسمه یا کفش دوزد. (فرهنگ فارسی معین ).
سگکیلغتنامه دهخداسگکی . [ س َ گ َ ] (ص نسبی ، اِ) داو کشتی که هر دو دست هردو حریف در کار نباشد و پاها را هردو حریف باهم بند کرده هریکی بسوی خود کشند مثل بندشدن سگ با ماده . (از
ابزيمدیکشنری عربی به فارسیسگک , قلا ب , پيچ , باسگک بستن , دست وپنجه نرم کردن , تسمه فلزي , چپراست , خم شدن
سگک واژونهلغتنامه دهخداسگک واژونه . [ س َ گ َ ک ِ ن َ / ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نام داو از کشتی . (آنندراج ) (غیاث ).
سگک دوزلغتنامه دهخداسگک دوز. [ س َ گ َ ] (نف مرکب ) سگک دوزنده . کسی که سگک را به کمربند یا تسمه یا کفش دوزد. (فرهنگ فارسی معین ).
سگ کنیلغتنامه دهخداسگ کنی . [ س َ ک َ ] (اِ مرکب ) مردم گیا باشد و آن را از آنجهت سگ کنی میگویند که هرکس آن را میکند میمیرد پس بوقت کندن اطراف آن را خالی کنند و طنابی آورند یکسر آ