سکنیلغتنامه دهخداسکنی . [ س ُ نا ] (ع اِ) جای باش . (منتهی الارب ). جای ساکن شدن در جایی . (آنندراج ). || خانه . || باشش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || باشنده ٔ خانه . (غیاث ) (آنندراج ).
شکنیلغتنامه دهخداشکنی . [ ش ِ ] (ص نسبی ) منسوب به شکن . (فرهنگ لغات ولف ) : شمیران شکنی سرافراز دهرپراکنده بر نیزه و تیغ زهر.فردوسی .
شکنیلغتنامه دهخداشکنی . [ ش ِ ک َ ] (حامص ) شکستگی . (ناظم الاطباء). حاصل مصدر از ریشه ٔ شکستن (شکن ) اما همیشه به صورت ترکیب آید: دل شکنی ، بت شکنی ، کارشکنی ، حق شکنی و غیره . (از یادداشت مؤلف ).- حق شکنی ؛ حق کسی را پایمال کردن . (یادداشت مؤلف ).- <span c
شکنیلغتنامه دهخداشکنی .[ ] (اِخ ) نام یکی از پهلوانان توران : سپه دید [ رستم ] چندان که دریای روم از ایشان نمودی چو یک مهره موم کشانی و شکنی و دری سپاه دگرگونه جوشن دگرگون کلاه .فردوسی .
سکنی کردنلغتنامه دهخداسکنی کردن . [ س ُ نا ک َ دَ ] (مص مرکب ) مسکن کردن . جای گرفتن . (فرهنگ فارسی معین ).
سکنی گزیدنلغتنامه دهخداسکنی گزیدن . [ س ُ نا گ ُ دَ ] (مص مرکب ) سکنی کردن . (از فرهنگ فارسی معین ).
سکنی کردنلغتنامه دهخداسکنی کردن . [ س ُ نا ک َ دَ ] (مص مرکب ) مسکن کردن . جای گرفتن . (فرهنگ فارسی معین ).
سکنی گزیدنلغتنامه دهخداسکنی گزیدن . [ س ُ نا گ ُ دَ ] (مص مرکب ) سکنی کردن . (از فرهنگ فارسی معین ).
گاسکنیلغتنامه دهخداگاسکنی . [ ک ُن ْی ْ ] (اِخ ) (خلیج ...) گاسکونی خلیجی است در اقیانوس اطلس بین فرانسه و اسپانی .
گاسکنیلغتنامه دهخداگاسکنی . [ ک ُن ْی ْ ] (اِخ ) گاسکونی . یکی از ایالات قدیم فرانسه است که حاکم نشین آن اُش بود و مدتها بوسیله ٔ دوک های مستقل اداره میشد و در 1052 م . به دوک نشین گویِّن منضم گردید انگلیسیان پس از معاهده ٔ برتین یی آن را اشغال کردند. با جلوس ه