سکلیدنلغتنامه دهخداسکلیدن . [ س ِ ک ُ دَ ] (مص ) سگلیدن . گسلیدن . (فرهنگ فارسی معین ) : من اگر از اجزاء خود را فروسکلم از لطف بی نهایت و ارادت . (فیه مافیه ص 138). رجوع به گسلیدن
سکالیدنلغتنامه دهخداسکالیدن . [ س ِ دَ ] (مص ) اندیشه و فکر کردن . (برهان ). مشاورة. (دهار) : باقصای جهان از فزع تیغش هر روزهمی صلح سکالد دل هر جنگ سکالی . فرخی .ای فرخی ار نام نکو
سکالیدنلغتنامه دهخداسکالیدن . [ س ِ دَ ] (مص ) اندیشه و فکر کردن . (برهان ). مشاورة. (دهار) : باقصای جهان از فزع تیغش هر روزهمی صلح سکالد دل هر جنگ سکالی . فرخی .ای فرخی ار نام نکو
برسکالیدنلغتنامه دهخدابرسکالیدن . [ ب َ س ِ دَ ] (مص مرکب ) برسگالیدن . اندیشه کردن . رجوع به سگالیدن و سکالیدن شود.