سکلکندیلغتنامه دهخداسکلکندی .[ س َ ک َ ک َ ] (ص نسبی ) منسوب است به سکلکند که از نواحی تخارستان است . (الانساب سمعانی ) (لباب الانساب ).
سکلکندلغتنامه دهخداسکلکند. [ س َ ک َ ک َ ] (اِخ ) ایالتی است در تخارستان شهری است پر برکت . (منتهی الارب ) (از معجم البلدان ). شهرکی است به خراسان اندر میان کوه نهاده و بسیار کشت
سرکندیزجلغتنامه دهخداسرکندیزج . [ س َ ک َ زَ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان صوفیان بخش شبستر شهرستان تبریز. دارای 1235 تن سکنه است . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات است . شغل اهالی
سیدکندیلغتنامه دهخداسیدکندی . [ س َی ْ ی ِ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اجارود بخش گرمی شهرستان اردبیل . دارای 220 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات ، حبوبات . شغل اهالی
سیدکندیلغتنامه دهخداسیدکندی . [ س َی ْ ی ِ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قوریچای بخش قره آغاج شهرستان مراغه . دارای 250 تن سکنه . آب آن از چشمه سار. محصول آنجاغلات ، نخود، بزرک .
سکلکندلغتنامه دهخداسکلکند. [ س َ ک َ ک َ ] (اِخ ) ایالتی است در تخارستان شهری است پر برکت . (منتهی الارب ) (از معجم البلدان ). شهرکی است به خراسان اندر میان کوه نهاده و بسیار کشت
علیلغتنامه دهخداعلی . [ ع َ ](اِخ ) ابن حسین . یکی از علمای فقه از مردم سَکَلکندبود، و آن شهری است به طخارستان . (از منتهی الارب ).
کندلغتنامه دهخداکند. [ ک َ ] (اِ) شکر و معرب آن قند است . (برهان ) (غیاث ) (فرهنگ رشیدی ). شکر و معرب آن قند باشد و آن را کاند نیز خوانند. (جهانگیری ). شکر باشد. کندابه یعنی شر
درویشلغتنامه دهخدادرویش . [ دَرْ ] (ص ، اِ) خواهنده از درها. (غیاث ). گدا. (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ). سائل یعنی گدائی که با آوازی خوش گاه پرسه زدن شعر خواند. فقیران که گدائی ک