سپی تامنلغتنامه دهخداسپی تامن .[ سْپی / س ِ م ِ ] (اِخ ) سردار ایرانی که دختر او را سلکوس سردار اسکندر بزنی گرفت . سلسله ٔ سلوکی از این خانواده میباشند. رجوع به ایران باستان ص 1693،
سپیدارفرهنگ انتشارات معین(س ) (اِ.) درختی است از تیرة بیدها دارای گونه های مختلف ، دو پایه و گل هایش کاملاً برهنه و بدون جام و کاسه و پرچم یا مادگی فقط برگک کوچکی در بغل دمگل خود دارد.
سپی تامنلغتنامه دهخداسپی تامن .[ سْپی / س ِ م ِ ] (اِخ ) سردار ایرانی که دختر او را سلکوس سردار اسکندر بزنی گرفت . سلسله ٔ سلوکی از این خانواده میباشند. رجوع به ایران باستان ص 1693،
سپیتاملغتنامه دهخداسپیتام . [ سْپی / س ِ ] (فرانسوی ، اِ) مقیاس متر بوده است . پیرنیا آرد:... مقصود از استعمال ارابه های مذکور این بود که در دشمن تولید وحشت کند زیرا مال بند هر ار
سپیدلغتنامه دهخداسپید. [ س َ / س ِ ] (ص ) اسپید. اسفید. سفید. سپی . اوستا «سپئتا» (سپید)، پهلوی «سپت » ، شکل جنوب غربی «سئتا» از «ست » ، ارمنی عاریتی و دخیل «سپیتاک » ، هندی باس
سپیدیولغتنامه دهخداسپیدیو. [ س ِ وْ ] (اِخ ) (از: سپی ، سپید + دیو) دیو سپید است و قاعده ٔ فارسیان است که چون دو حرف از یک جنس بیکدیگر برسند یکی را حذف کنند. (آنندراج ). دیو سفید