سپک تاکرافرهنگ انتشارات معین(س پَ) [ انگ از مالایایی و تایلندی . ] (اِ.) = سپک تکرا: ورزشی شبیه والیبال با ارتفاع تور کمتر و مقررات ویژة خود. در این ورزش بازیکنان اجازة ضربه زدن به توپ ب
سپکلغتنامه دهخداسپک . [ س ِ ] (اِ) زردیی را گویند که به روی غله زار نشیند و دانه ٔ گندم را پوچ و ضایع گرداند. (برهان ) (از آنندراج ).
کرانلغتنامه دهخداکران . [ ک َ ] (اِ) کنار باشد که در مقابل میان است . (برهان ). کناره . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). طرف . لب . لبه . حاشیه . جانب . (ناظم الاطباء). سیف البحر. (مع
تاراجلغتنامه دهخداتاراج . (اِ) غارت . (فرهنگ نظام ) (شرفنامه ٔ منیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (برهان ) (لغت فرس اسدی ). نهب . (انجمن آرا) (برهان ). چپاول . (فرهنگ
درگذاشتنلغتنامه دهخدادرگذاشتن . [ دَ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) درگذاردن . گذشتن . عفو کردن . بخشودن . بخشایش . درگذشتن . صفح . تجاوز. آمرزش . اسجاح . (منتهی الارب ) : از ایشان گنه پهلوان
بازداشتنلغتنامه دهخدابازداشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) (اپاک داشتن )، منع نمودن باشد. (برهان ) . (ترجمان القرآن ). ممانعت . (زوزنی ). منع کردن . (آنندراج ). عَصر. غَرض . عَفس . عَفک . ع
تاراج دادنلغتنامه دهخداتاراج دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) به یغما دادن . به غارت و چپاول دادن .چپو دادن : و مال او و خان و مان و چهارپایان او را تاراج داد. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 103).یکی