سپنج کردنلغتنامه دهخداسپنج کردن . [ س ِ پ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) زندگی کردن . گذران کردن : بزندان بدم تا به اکنون چو گنج بشادی کنون کرد خواهم سپنج . نظامی (شرفنامه ص 470). || مهمان کر
سپنجفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. عاریت: ◻︎ به سرای سپنج مهمان را / دل نهادن همیشگی نهرواست (رودکی: ۴۹۳).۲. (اسم) خانۀ عاریت؛ آرامگاه عاریتی؛ منزل موقت.۳. (اسم) خانهای که دشتبانان و پالیزبا
سپنجفرهنگ مترادف و متضاد۱. عاریت ۲. عاریتی ۳. خانه موقت، گذرا، ناپایدار، منزل موقت ۴. خانه، شبستان ۵. پالیزبان
سپنجلغتنامه دهخداسپنج . [ س ِ پ َ ] (اِ) مهمان . (برهان ) : ببازارگان گفت ما را سپنج توان کرد کز ما نبینی تو رنج . فردوسی . || عاریت . (برهان ) : نخواهم که باشد مرا بوم و گنج زم
سپنجلغتنامه دهخداسپنج . [ س ِ پ َ ] (اِ) مهمان . (برهان ) : ببازارگان گفت ما را سپنج توان کرد کز ما نبینی تو رنج . فردوسی . || عاریت . (برهان ) : نخواهم که باشد مرا بوم و گنج زم
پی گم کردنلغتنامه دهخداپی گم کردن . [ پ َ / پ ِ گ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ایز گم کردن . رد اثر. پوشیدن اثر پای : چرا مرکبم را نیفتاد سم چرا پی نکردم درین راه گم . نظامی .گم کرد پی از می
یازیدنلغتنامه دهخدایازیدن . [ دَ ] (مص ) اراده کردن و قصد نمودن . (از برهان قاطع). آهنگ کردن . (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). گراییدن . متمایل شدن . مایل شدن . میل کردن .
گذر یافتنلغتنامه دهخداگذر یافتن . [ گ ُ ذَ ت َ ] (مص مرکب ) راه پیدا کردن . عبور کردن . گذشتن . نجات یافتن . ظفر یافتن : چنین داد پاسخ ستاره شمرکه از چرخ گردون که یابد گذر. فردوسی .س
دل برنهادنلغتنامه دهخدادل برنهادن . [ دِ ب َ ن َ دَ ] (مص مرکب ) دل بستن . علاقه مند شدن . پابند شدن . دلبستگی پیدا کردن . تعلق خاطر یافتن : چودل برنهی بر سرای سپنج همه زهر زو بینی و