سپنجابلغتنامه دهخداسپنجاب . [ س ِ پ َ ] (اِخ ) نام ولایتی است که کاموس کشانی که رستم او را کشت ضابط آن ولایت بود. بحذف حرف ثانی هم بنظر آمده . (برهان ). نام ولایتی است از ترکستان که کاموس کشانی حاکم آنجا بود و آن را اسپنجاب نیز گویند همانا سپیچاب باشد نه بنون و گویند در حدود ثقناق و ترکان او را
سنجابلغتنامه دهخداسنجاب . [ س ِ / س َ ] (اِ) جانوری است معروف از موش بزرگتر و از پوست آن جانور پوستین سازند و آنرا از ترکستان آورند. (برهان ). نام جانوری است که از پوست آن پوستین سازند. جانوری است در ترکستان که از پوست وی پوستین کنند. (بحر الجواهر). جانوری است
سنجابفرهنگ فارسی عمید۱. جانور پستاندار و کوچک از راسته جوندگان با پوست نرم و پرمو به رنگ کبود یا خاکستری، و دُم دراز و پرمو که بیشتر در جنگلها و روی درختان به سر میبرد و خوراکش دانهها و میوههای سخت از قبیل فندق، بلوط و گردو است.۲. پوست این حیوان.⟨ سنجاب پرنده: (زیستشناسی) نوعی سنجاب که از فراز درخت
سپیچاپلغتنامه دهخداسپیچاپ . [ س َ ] (اِخ ) نام شهری از ترکستان . (آنندراج ) (غیاث ). رجوع به سپنجاب و سپیجاب شود.
ورازادلغتنامه دهخداورازاد. [ ] (اِخ ) نام پادشاه اسپیجاب [ سپنجاب ] در زمان کیکاوس . (یادداشت مؤلف ) : ورازاد شاه سپیجاب بودمیان گوان دُرّ خوشاب بود. فردوسی .ورازاد بشنید گفتار اوی همه خام دانست پیکاراوی .ف
سپیجابلغتنامه دهخداسپیجاب .[ س َ ] (اِخ ) شهر معروف بماوراء النهر : ور آزاد شاه سپیجاب بودمیان گوان دُرّ خوشاب بود. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 686).بخارا و سغد و سمرقند و چاج سپیجاب و آن کشور وتخ
فرغانهلغتنامه دهخدافرغانه . [ ف َ ن َ ] (اِخ ) ناحیه ای است آبادان و بزرگ ، با نعمتهای بسیار و اندر وی کوه بسیار است و دشت و شهرها و آبهای روان . و در ترکستان است . آنجا برده بسیار افتد ترک . و اندر کوههای وی معدن زر و سیم است بسیار و معدن مس و سرب و نوشادر و سیماب و چراغ سنگ و سنگ پادزهر و سنگ