سپسلغتنامه دهخداسپس . [ س ِ پ َ ] (ق ) پس و پستر و بعد، چنانکه گویند: از این سپس ؛ یعنی پس از این و بعد از این . (برهان ). بعد. (نصاب الصبیان ). پس . (جهانگیری ). پس و پستر و ب
کلاوی سپسلغتنامه دهخداکلاوی سپس . [ س ِ ] (اِ) گیاهی است که ریشه ٔ آن انگل جو و گندم میشود و یکی از انواع آن ارگو است . رشته های ریسه ٔ این قارچ ابتدا تخمدان جو را فراگرفته پوشش سفید
سپس ترلغتنامه دهخداسپس تر. [ س ِ پ َ ت َ ] (ص تفضیلی ، ق مرکب ) پستر و عقب تر و دورتر. (ناظم الاطباء). کمی بعد. بعدتر : و آن داروهای تلخ است ، بعضی گرم است و بعضی سرد و سپس تر یاد
ثمدیکشنری عربی به فارسیسپس , پس (از ان) , بعد , انگاه , دران هنگام , در انوقت , انوقتي , متعلق بان زمان