سپریغلغتنامه دهخداسپریغ. [ س َ / س ُ ] (اِ) خوشه ٔانگور بسیاردانه و بعضی گفته اند خوشه ٔ انگوری است که هنوز دانه های آن کوچک و ریزه باشد بمقدار ارزنی و هنوز سخت و درشت نشده باشد.
سپریغفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. خوشۀ انگور.۲. خوشۀ بزرگ و پربار.۳. خوشۀ انگور که هنوز دانههایش نرسیده و درشت نشده؛ غوره: ◻︎ نیستم همچو تاک پشت دوتا / از پی چند خوشهٴ سپریغ (شمسی فخری: لغت
سپریفرهنگ مترادف و متضاد۱. پایانیافته، بهآخررسیده، طی، گذشت ۲. محو، معدوم، نابود، نیست ≠ هست ۳. پایمال
سپری شدنفرهنگ مترادف و متضادپایان یافتن، گذشتن، منقضی شدن، تمام شدن، به اتمامرسیدن، گذشتن، طی شدن، به سررسیدن ≠ شروع شدن
اویلغتنامه دهخدااوی . (ضمیر) کلمه ٔ اشاره و ضمیر مفرد غایب است به معنی او (با زیادت یا). (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : دریغ فر جوانی و عز اوی دریغعزیز بودم از این پیش هم
عزلغتنامه دهخداعز. [ ع ِزز ] (ع اِمص ) ارجمندی . مقابل ذل . (از منتهی الارب ). خلاف ذل . (اقرب الموارد). عزت و ارجمندی . (غیاث اللغات ) : دریغ فر جوانی و عز اوی دریغعزیز بودم
عزیزلغتنامه دهخداعزیز. [ ع َ ] (ع ص ) ارجمند. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (المصادر زوزنی ). ارجمند وبزرگوار و خطیر. (زمخشری ). شریف و بزرگوار و باعزت .(از ناظم الاطباء). گرانم