سپریسلغتنامه دهخداسپریس . [ س ِ ] (اِ مرکب ) مخفف اسپریس است که میدان اسب دوانی باشد. (برهان ). میدان . (مهذب الاسماء).رجوع به اسپ ریس ، اسپرس ، سپرس ، اسپریز، اسپ رز شود.
shedsدیکشنری انگلیسی به فارسیسایبان، الونک، کپر، ریختن، افکندن، خون جاری ساختن، جاری ساختن، پوست ریختن، برگ ریزان کردن، انداختن، افشاندن
اسپریسلغتنامه دهخدااسپریس . [ اَ ] (اِ مرکب ) میدان اسب دوانی و میدان جنگ . اسپرس . اسپریز. اسپرز. اسپرسپ . اسفرسف . سپریس . (جهانگیری ). اَسبریس . (اوبهی ). در اوستا بجای اسپریس
سپریشلغتنامه دهخداسپریش . [ س ِ ] (اِ مرکب ) همان اسپریس یعنی میدان . (رشیدی ). رجوع به اسپریس و سپریس شود.
میدانلغتنامه دهخدامیدان . [ م َ / می ] (ع اِ) عیش فراخ خوش . || صفحه ٔ زمین بی عمارت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). میدان به کسر میم است آله باشد از دون به معنی لاغر ساختن ؛ چو
lapseدیکشنری انگلیسی به فارسیسپری شدن، مرور، لغزش، گذشت زمان، خطا، انقضاء، زوال، استفاده از مرور زمان، انحراف موقت، ترک اولی، الحاد، خطا به خواندن، مشمول مرور زمان شدن، از مد افتادن