سل کردنلغتنامه دهخداسل کردن . [ س ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) روان کردن . (آنندراج ) (غیاث ) : شریانها که بگشایند و ببرند و سل کنند و داغ برنهند دوازده است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
سرکردنفرهنگ انتشارات معین( ~ . کَ دَ) (مص ل .) (عا.) 1 - مدارا کردن ، با کسی ساختن . 2 - شروع کر دن .
سل کردنلغتنامه دهخداسل کردن . [ س ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) روان کردن . (آنندراج ) (غیاث ) : شریانها که بگشایند و ببرند و سل کنند و داغ برنهند دوازده است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
مسلوللغتنامه دهخدامسلول . [ م َ ] (ع ص ) شمشیر برکشیده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). برکشیده شده و برآورده شده . (آنندراج ) (غیاث ). آهیخته . کشیده . برآهیخته . آخته .آهخته .
اسلاللغتنامه دهخدااسلال . [ اِ ] (ع مص ) بیمار سل گردانیدن . (منتهی الارب ). به بیماری سل مبتلا کردن . || دزدی . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). دزدیدن . (تاج المصادر بیهقی ). ||
طین ارمنیلغتنامه دهخداطین ارمنی . [ ن ِ اَ م َ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گِل ارمنی . سرد است در درجه ٔ اول و خشک است در دو درجه و ریشهاء امعاء را نیکو گرداند و راندن شکم را دفع کند و
سللغتنامه دهخداسل . [ س َل ل ] (ع مص ) روغن کشیدن از سکه و گرم کردن آن . || برکشیدن خاران را. || شپلیدن کنجد. || زدن و تازیانه زدن . || زود نقد کردن . || گرفتن چیزی را. || کند