سویدالغتنامه دهخداسویدا. [ س ُ وَ ] (ع اِ) نقطه ٔ سیاه که بر دل است . (غیاث ) (آنندراج ) : این سویدای دل من که حمیراصفت است صافی از تهمت صفوان بخراسان یابم . خاقانی .خاکیان را ز
سویدافرهنگ فارسی عمید / قربانزادهخال یا نقطۀ سیاهی در دل که محل احساسات است. سویدای دل: [قدیمی] = سویدا
سویداءلغتنامه دهخداسویداء. [ س ُ وَ ] (ع اِمصغر) سوداء. (بحر الجواهر). مصغر سوداء. (منتهی الارب ). || میانه ٔ دل . (بحر الجواهر). میان دل . (مهذب الاسماء) (دهار). دانه ٔ دل . (دها
سودافرهنگ نامها(تلفظ: so(w)dā) (عربی) (به مجاز) فکر ، خیال ، شور و شوق ؛ (در قدیم) (به مجاز) علاقهی شدید به کسی یا چیزی، عشق .
سویداءلغتنامه دهخداسویداء. [ س ُ وَ ] (ع اِمصغر) سوداء. (بحر الجواهر). مصغر سوداء. (منتهی الارب ). || میانه ٔ دل . (بحر الجواهر). میان دل . (مهذب الاسماء) (دهار). دانه ٔ دل . (دها
حک کردنلغتنامه دهخداحک کردن . [ ح َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) محو کردن . سودن : عارفان خال سویدا را ز دل حک میکننداینقدر ای ساده دل نقش و نگار خانه چیست .صائب .