سونلغتنامه دهخداسون . (اِ) طرف . جانب . سوی . (برهان ) (آنندراج ) : به چشم اندرم دید از رون توست به جسم اندرم جنبش از سون توست . عنصری .و بر آن سون شهر تا به لب آب هیرمند. (تاریخ سیستان ).ز خون هفت دریا برآمد بهم زمین از د
سونلغتنامه دهخداسون . [ س َ / س ِ وُ / وَ ] (اِ) مدح . ثنا. (برهان ) (جهانگیری ) : گر نشیند سخن ابن یمین در دل خلق چه عجب آن سون توست که از جان برخاست .ابن یمین (از جهانگ
سونفرهنگ فارسی عمیدسو؛ سوی؛ طرف؛ جانب؛ کنار: ◻︎ گفت ای خواجه گرچه زآن سون شد / نه ز بند زمانه بیرون شد (سنائی: ۱۸۷).
شنآسsand millواژههای مصوب فرهنگستاندستگاهی استوانهای و قائم، حاوی شن، با میلۀ چرخان و دیسک (disc) که آسمایه در آن میگردد متـ . آسیای شنی
شن و ماسهsand and gravelواژههای مصوب فرهنگستانمواد ساختمانیای با اندازۀ درشتتر از سیلت و ریزتر از قلوهسنگ
سوینلغتنامه دهخداسوین . [ س ُ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان گندوان بخش ترک شهرستان میانه . دارای 383تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات ، عدس ، نخود سیاه و بزرک است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
سوندرلغتنامه دهخداسوندر. [ س ُ دِ ] (اِخ ) سپاه سالار هندوان در دربار محمود سبکتکین . رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب ص 414 شود.
سوندهیلغتنامه دهخداسوندهی . [ ] (اِ) بهندی اسم اذفر است . (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به تحفه ٔ حکیم مؤمن شود.
سونچلغتنامه دهخداسونچ . [ ن َ ] (اِخ ) امیرالامرای خراسان و اتابک ابوسعید بهادرخان ، در زمان سلطنت اولجایتو. رجوع به تاریخ مغول ص 309، 308، 313، 321، <span c
سوندرلغتنامه دهخداسوندر. [ س ُ دِ ] (اِخ ) سپاه سالار هندوان در دربار محمود سبکتکین . رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب ص 414 شود.
سوندهیلغتنامه دهخداسوندهی . [ ] (اِ) بهندی اسم اذفر است . (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به تحفه ٔ حکیم مؤمن شود.
سونچلغتنامه دهخداسونچ . [ ن َ ] (اِخ ) امیرالامرای خراسان و اتابک ابوسعید بهادرخان ، در زمان سلطنت اولجایتو. رجوع به تاریخ مغول ص 309، 308، 313، 321، <span c
سوندخورلغتنامه دهخداسوندخور. [ دِ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان دیزمار باختری بخش ورزقان شهرستان اهر. دارای 176 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ گلو و چشمه . محصول آنجا غلات و سردرختی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
حسونلغتنامه دهخداحسون . [ ح َس ْ سو ] (ع اِ) پرنده ای است که در اندلس آن را ابوالحسن گویند و مصریانش ابوزقایه یا ابوسقایه گویند. (صبح الاعشی ج 2 ص 76).
پونتاموسونلغتنامه دهخداپونتاموسون . [پ ُ س ُ] (اِخ ) نام کرسی بخش «مرت -امزل » استان نانسی بفرانسه . دارای 12646 تن سکنه .
پینسونلغتنامه دهخداپینسون . [ سُن ْ ] (اِخ ) نام دو برادرکه در سفر اول کریستوف کولومب به آمریکا با وی همسفربودند و بعداً هم مستقلاً پاره ای از نقاط آمریکا را کشف کردند. برادر کوچکتر در سنه ٔ 1500 م . ببرزیل درآمد و مصب نهر آمازون و رودخانه ای در گویان کشف کرد ک
تامسونلغتنامه دهخداتامسون . [ س ُ ] (اِخ ) رجینالد کامپبل (1876-1941 م .). باستان شناس انگلیسی که در سالهای 1904، 1927، 1930