سودهی کورblind pointingواژههای مصوب فرهنگستانسودهی تلسکوپ در آسمان با ابزارهای هدایتکننده و بدون مشاهدۀ مستقیم آسمان
ساده کارلغتنامه دهخداساده کار. [ دَ / دِ ] (ص مرکب ) آنکه کار سادگان و ساده رویان دارد. بیریش . مأبون . تاز : ساده زنخدان بدم و ساده کارساده نمک بودم و ساده شکر. سوزنی .|| یک نوع ا
sendدیکشنری انگلیسی به فارسیارسال، ارسال داشتن، فرستا دن، روانه کردن، گسیل داشتن، اعزام داشتن، سوق دادن
سودالغتنامه دهخداسودا. [ س َ ] (ع ص ) سیاه . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).- سودا بر سر زدن ؛ مرادف زیر کردن سیاهی . (آنندراج ) : نیست امروز از جنون این شور و غوغا بر سرم در حریم غ
تماساندوزcall store, CSواژههای مصوب فرهنگستانحافظۀ موقتی که در سامانۀ سودهی وابا برای ثبت تماسهای درحالپیشرفت به کار میرود و تغییرات را در حافظۀ دائمی ثبت میکند
کورمال رفتنلغتنامه دهخداکورمال رفتن . [ رَ ت َ ] (مص مرکب ) کورمال کورمال رفتن . رفتن با سودن دست به زمین یا دیوار، چنانکه کوران . با سودن دست به زمین برای دریافتن بلندی و پستی زمین و
گل حکمتلغتنامه دهخداگل حکمت . [ گ ُ ل ِ ح ِ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آنچه بر ظرف گلی یا شیشه طلا کنند تا به آتش ترقیده نشود. (از آنندراج ) (از غیاث ). خاک خالص یک جزء زغال سو
نمکلغتنامه دهخدانمک . [ ن َ م َ ] (اِ) ماده ای سپید که به آسانی سوده می گردد و در آب حل می شود و آن را در تلذیذ غذاها به کار می برند و سبخ نیز گویند. (ناظم الاطباء). ملح . ابوع