سودانیلغتنامه دهخداسودانی . (اِخ ) جمهوریی است شامل بخشی از آفریقای غربی فرانسه بوسعت 1204000 کیلومتر مربع و جمعیت آن 3300000 تن پایتخت آن «باماکو» و شهرهای مهم آن «کایس » تومبوکت
سودانیلغتنامه دهخداسودانی . (ع اِ) شوذنیق . معرب سودنیق ، نوعی گنجشگ . (فرهنگ فارسی معین ) : عطارد دلالت کند بر کبوتر و سار...و مرغ آبی و سودانی . (التفهیم ). رجوع به سودانیات وسو
سودانیاتلغتنامه دهخداسودانیات . (ع اِ) مرغی باشد سبزرنگ و منقار درازی دارد و درختان را بمنقار سوراخ کند و آن را بشیرازی دارنمک خوانند. (برهان ) (آنندراج ). مرغی است که به فارسی دارب
سودانیةلغتنامه دهخداسودانیة. [ نی ی َ ] (ع اِ) مرغی است . (مهذب الاسماء). گنجشک سیاه . (دهار). مرغکی باشد چند قبضه ٔ کف ، خرما و انگور خورد. (از اقرب الموارد). سار ملخ خوار. رجوع ب
علی سودانیلغتنامه دهخداعلی سودانی . [ ع َ ی ِ] (اِخ ) ابن بری . فقیه و متکلم و صوفی (1013 - 1073هَ . ق .). او راست : شرحی بر ام البراهین سنوسی ، در عقائد. (از معجم المؤلفین از الاعلا
طنبور السودانیلغتنامه دهخداطنبور السودانی . [ طَم ْ / طُم ْ رُس ْ سو نی ی ] (ع اِ مرکب ) ننغا. نانغا.
سودانیةلغتنامه دهخداسودانیة. [ نی ی َ ] (ع اِ) مرغی است . (مهذب الاسماء). گنجشک سیاه . (دهار). مرغکی باشد چند قبضه ٔ کف ، خرما و انگور خورد. (از اقرب الموارد). سار ملخ خوار. رجوع ب
سودانیاتلغتنامه دهخداسودانیات . (ع اِ) مرغی باشد سبزرنگ و منقار درازی دارد و درختان را بمنقار سوراخ کند و آن را بشیرازی دارنمک خوانند. (برهان ) (آنندراج ). مرغی است که به فارسی دارب