سوانلغتنامه دهخداسوان . [ ] (اِخ ) آخرین شهری است از مصر و ثغر است بر روی نوبیان بر مغرب نیل و شهری است با مال بسیار و مردمانی جنگی و اندر کوههایی که بدو نزدیک است از الواحات مع
صواندیکشنری عربی به فارسیسنگ چخماق , سنگ فندک , اتش زنه , چيز سخت , سنگريزه , سنگ خارا , گرانيت , سختي , استحکام
صوانلغتنامه دهخداصوان . [ ص َ / ص ِ / ص ُ ] (ع اِ) جامه دان . (منتهی الارب ). تخته ٔ جامه . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). ج ، اَصوِنَه . (اقرب الموارد). || هر چیز که جامه ها در
صوعنلغتنامه دهخداصوعن . [ ] (اِخ ) (محل قدم یا جداکننده ) شهری در ساحل دریای مصر، یونانی ها طانس نامیده و فعلاًآنرا صان گویند و بر یکی از فروع نیل واقع و در طرف شرقی آن همواره و
سوانحلغتنامه دهخداسوانح . [ س َ ن ِ ] (ع اِ) عبارت است از احوالات و رویدادها. مگر اکثر استعمال این لفظ در رویدادهای متوحش و ناپسندیده باشد. ج ِ سانحه . (از غیاث اللغات ). اتفاقات
سوانح نگارلغتنامه دهخداسوانح نگار. [ س َ ن ِ ن ِ ] (نف مرکب ) کسی که اتفاقات و حوادث را مینگارد و ثبت و ضبط میکند. (ناظم الاطباء).
سوانیلغتنامه دهخداسوانی . [ س َ ] (ع اِ) ج ِ سانیة. (دهار) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). المثل : سیر السوانی سفر لاینقطع؛ یعنی گردش شتر آبکش سفری است که هرگز به آخر نمیرسد. (از