سهمةلغتنامه دهخداسهمة. [ س ُ م َ ] (ع اِ) خویشی . قرابت . (منتهی الارب ). خویشی . (دهار). || نصیب . (منتهی الارب ). بهره . (دهار).
مهر باختنلغتنامه دهخدامهر باختن . [ م ِ ت َ ] (مص مرکب ) عشق ورزیدن . محبت داشتن : ماهی دو سه مهر باخت با اوزآنگونه که بود ساخت با او.نظامی .
مهمانلغتنامه دهخدامهمان . [ م ِ ] (ص ، اِ) میهمان . کسی که بر دیگری وارد شود واز او با طعام و دیگر وسائل پذیرایی کنند. عافی . مقابل میزبان . کسی که او را به خانه ٔ خود خوانند و ا
مهرلغتنامه دهخدامهر. [ م ِ ] (اِ) رحم و شفقت و محبت . (برهان قاطع). محبت . (فرهنگ جهانگیری ) (غیاث اللغات ) (انجمن آرا). دوستی و مودت و محبت و رحم و نرم دلی و شفقت و مروت . (نا
داغ قصارلغتنامه دهخداداغ قصار. [ غ ِ ق َص ْ صا ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) داغ گازر. داغ گازران : هر فرش سقلاطون که مه ، صباغ او بودی سه مه از آتش گردون سیه چون داغ قصار آمده . خاقان
فیل بندلغتنامه دهخدافیل بند. [ ب َ ] (اِ مرکب ) اصطلاحی در بازی شطرنج ، و آن چنین است که با یک پیل و دو پیاده بازی شود، بدین ترتیب که در پس پیل خود دو پیاده گذارد تا این هر سه مهره