سه لبلغتنامه دهخداسه لب . [ س ِ ل َ ] (ص مرکب ) کسی که در لب یا پیرامون دهان وی ریش و قرحه باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به سه لبه شود.
سحلبلغتنامه دهخداسحلب . [ س َ ل َ ] (ع اِ) تصحیفی است از خصی الثعلب . (دزی ج 1 ص 637): و من اهم زراعتها [ زراعة الافغانستان ] الحبوب و الارز و الافیون و السحلب و الزعفران . (ذیل
سه لبهلغتنامه دهخداسه لبه . [ س ِ ل َ ب َ / ب ِ ] (ص نسبی مرکب ) لب شکری . آنکه یکی از دو لب زیرین یا زبرین او شکافته ٔ مادرزاد باشد. (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به سه لب شود.
سه لبهلغتنامه دهخداسه لبه . [ س ِ ل َ ب َ / ب ِ ] (ص نسبی مرکب ) لب شکری . آنکه یکی از دو لب زیرین یا زبرین او شکافته ٔ مادرزاد باشد. (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به سه لب شود.
خرگوش لبلغتنامه دهخداخرگوش لب . [ خ َ ل َ ](ص مرکب ) لب شکری را گویند و کسی باشد که خلقةً لب زیرین یا زبرین او شکافته باشد مانند لب خرگوش . سه لب .اَفْلَح (از جهت لب زبرین ). اَعْلَ