سمخلغتنامه دهخداسمخ . [ س َ ] (ع مص ) بر سوراخ گوش زدن . و رسیدن بدان پس خسته کردن آن را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). به سوراخ گوش زدن چنانکه آن را خسته کند. (از اقرب الموارد).
سمخلغتنامه دهخداسمخ . [ س َ ] (ع مص ) بر سوراخ گوش زدن . و رسیدن بدان پس خسته کردن آن را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). به سوراخ گوش زدن چنانکه آن را خسته کند. (از اقرب الموارد).
مؤمنلغتنامه دهخدامؤمن . [ م ُءْ م ِ ] (اِخ ) دامغانی . محمد مؤمن ، برادر حاجی محمدتقی بسمل . از گویندگان قرن یازدهم هجری قمری بود. از اوست :فرنگ زاده نگاهی بکن به مؤمن بیدل ش
الفبالغتنامه دهخداالفبا. [ اَ ل ِ ] (اِ مرکب )مجموعه ٔ حروفی است که با ترتیبی قراردادی مرتب شده و صداهای یک زبان را بیان کند. نامهای حروف الفبایی را نیز گویند . الفبای فارسی امرو