sightدیکشنری انگلیسی به فارسیمنظره، بینایی، دید، چشم، نظر، بینش، منظر، دیدگاه، جلوه، تماشا، باصره، قیافه، قدرت دید، هدف، الت نشانه روی، دیدن، رویت کردن، دید زدن، بازرسی کردن
sight-readدیکشنری انگلیسی به فارسیدیدنی، بدون مطالعه قبلی خواندن، بدون امادگی قبلی اجرا کردن، فی البداهه خواندن یا اجرا کردن
سهللغتنامه دهخداسهل . [ س َ ] (ع اِ) زاغ . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || زمین نرم . (مهذب الاسماء) (دهار) (غیاث ) : و پارس ولایتی است سخت نیکو چنانکه هم سهل است . (فارسنامه
خوش باوریلغتنامه دهخداخوش باوری . [ خوَش ْ / خُش ْ وَ ] (حامص مرکب ) زودباوری . سهل القبولی . || کنایه از سادگی است .
زودباوریلغتنامه دهخدازودباوری . [ وَ ] (حامص مرکب ) عمل و کیفیت زودباور. خوش گمانی . ساده لوحی . مقابل دیرباوری . (فرهنگ فارسی معین ). خوش باوری . سهل القبولی .
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن حسین بن یحیی بن سعید ملقب به بدیعالزمان همدانی و مکنی به ابوالفضل . یاقوت در معجم الادباء(چ مارگلیوث ج 1 ص 94 ببعد) آرد: ابوشجاع شیر
غارلغتنامه دهخداغار. (ع اِ) درخت غار. شجرالغار.رند. مابهشتان . دانیمو. برگ بو. سقلیموس . ذافنی . لوره . باهشتان . لادرس . سنگ . امیر اوفوسدونس . دهمست . نباتی خوشبوی . (منتهی ا