sightدیکشنری انگلیسی به فارسیمنظره، بینایی، دید، چشم، نظر، بینش، منظر، دیدگاه، جلوه، تماشا، باصره، قیافه، قدرت دید، هدف، الت نشانه روی، دیدن، رویت کردن، دید زدن، بازرسی کردن
sight-readدیکشنری انگلیسی به فارسیدیدنی، بدون مطالعه قبلی خواندن، بدون امادگی قبلی اجرا کردن، فی البداهه خواندن یا اجرا کردن
سهللغتنامه دهخداسهل . [ س َ ] (ع اِ) زاغ . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || زمین نرم . (مهذب الاسماء) (دهار) (غیاث ) : و پارس ولایتی است سخت نیکو چنانکه هم سهل است . (فارسنامه
قاعدةلغتنامه دهخداقاعدة. [ ع ِ دَ ] (ع ص ) تأنیث قاعد. رجوع به قاعد شود. || (اِ) اصل . (کشاف اصطلاحات الفنون ). بنیاد. (آنندراج ) (زمخشری ). بنیاد دیوار. (ترجمان علامه ٔ جرجانی
ارجانلغتنامه دهخداارجان . [ اَرْ رَ ] (اِخ ) اورجان . و عامه ٔ ایرانیان آنرا ارغان نامند و متنبی راء آنرا بتخفیف آورده است در این بیت :أرجان َ ایّتها الجیادُ فانه عزمی الذی یَدع
ابوسهللغتنامه دهخداابوسهل . [ اَ س َ ] (اِخ ) مسیحی . عیسی بن یحیی جرجانی مسیحی ایرانی . مولد او جرجان و منشاء وی بغداد است و در اقسام حکمت نظری به جودت ذهن معروف و در ادب و حسن خ
ادریسلغتنامه دهخداادریس . [ اِ ] (اِخ ) ابن ابی خولة الانطاکی . ابوالفرج عبدالرحمن جوزی ذکر او در صفةالصفوة در زمره ٔ«مصطفین من عباد بیت المقدس » آرد و گوید: عمربن واصل از سهل بن