سافحلغتنامه دهخداسافح . [ ف ِ ] (ع ص ) ریزان . (منتهی الارب ). ریزنده ٔ خون یا اشک . (از شرح قاموس ) : مساقی جویبارش به آب سافح چون سواقی سیم ساق از شراب طافح . (ترجمه ٔ محاسن ا
سافعةلغتنامه دهخداسافعة. [ ف ِ ع َ ] (ع ص ) سموم سافعه ؛ بادهای گرمی که روی را بسوزاند و رنگ آن را برگرداند. ج ، سوافع. (ناظم الاطباء).
سافحلغتنامه دهخداسافح . [ ف ِ ] (ع ص ) ریزان . (منتهی الارب ). ریزنده ٔ خون یا اشک . (از شرح قاموس ) : مساقی جویبارش به آب سافح چون سواقی سیم ساق از شراب طافح . (ترجمه ٔ محاسن ا
سافعةلغتنامه دهخداسافعة. [ ف ِ ع َ ] (ع ص ) سموم سافعه ؛ بادهای گرمی که روی را بسوزاند و رنگ آن را برگرداند. ج ، سوافع. (ناظم الاطباء).
ذوالمرخلغتنامه دهخداذوالمرخ . [ ذُل ْ م َ ] (اِخ ) موضعی است به یمن . کثیر راست :بعزّة هاج الشوق فالدمع سافح مغان و رسم قد تقادم ما صح بذی المرخ من ود ان غیر رسمهاضروب الندی ثم اعت
مساقیلغتنامه دهخدامساقی . [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مَسقاة.محل آبیاری . مجاری . مسیرهای آب . مواضع ریزش آب : مساقی جویبارش به آب سافح چون سواقی سیم ساقی سیم ساق ازشراب طافح نرگس مست چون