سهفلغتنامه دهخداسهف . [ س َ هََ ] (ع مص ) سخت تشنه گردیدن . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || (اِمص ) تشنگی سخت . (ناظم الاطباء).
ثحفلغتنامه دهخداثحف . [ ث ِ / ث َ ح ِ ] (ع ص ) دارای راهها (در شکنبه ) که گوئی طبقات سرگین است . ج ، اثحاف .
سحفلغتنامه دهخداسحف . [ س َ ] (ع مص ) نیک برکندن موی از پوست چندانکه باقی نماند از آن . (اقرب الموارد). || تراشیدن . ستردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || با
صحفلغتنامه دهخداصحف . [ ص ُ ] (ع اِ) مخفف صُحُف : هر آن صحف کز ایزد آورده اندبر او بود هر دین که گسترده اند. اسدی .تیهو گفتا به است سبزه ز سوسن ازآنک فاتحه ٔ صحف باغ اوست گه فت
سافردیکشنری عربی به فارسیتبديل کردن , مسافرت کردن با بليط تخفيف دار , هر روزاز حومه بشهر وبالعکس سفرکردن
جان دادنلغتنامه دهخداجان دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) مردن . (بهار عجم ). قبض روح شدن . جان سپردن . سَهف . (منتهی الارب ). جود. (منتهی الارب ). مالک . رُیوق . (منتهی الارب ). تَفَیﱡظ. (
پشیزهلغتنامه دهخداپشیزه . [ پ َ زَ / زِ ] (اِ) پول ریزه باشد بغایت تنک و کوچک . (فرهنگ جهانگیری ). گویند زری باشد قلب در نهایت نازکی و کوچکی . (برهان قاطع). پول خرد از مس یا برنج
اضطرابلغتنامه دهخدااضطراب . [ اِ طِ ] (ع مص ) اضطراب چیزی ؛ تحرک و موج زدن و برخی از آن برخوردن یا زدن به برخی است . (از اقرب الموارد). تحرک و موج زدن . (از لسان العرب ). جنبیدن و
طپیدنلغتنامه دهخداطپیدن . [ طَ دَ ] (مص ) اصلش تپیدن است ، و یک مصدر بیش ندارد در اصل بمعنی گرم شدن است ، چون کمال گرمی رابیقراری لازم است ، لهذا مجازاً بمعنی غلطیدن می آید. (آنن