صحارلغتنامه دهخداصحار. [ ص َ ] (اِخ ) قصبه ٔ عمان است از جانب جبل و آن شهری است بزرگ و خوش هوا و پرمیوه و بنای آن با آجر و ساج است و در آن ناحیت چنان شهری نیست و گفته اند نسبت آ
صحارلغتنامه دهخداصحار. [ ص ُ ] (اِخ ) ابن عیاش عبدی . یکی از نسابین و خطبای عصر معاویه و ازخوارج است . وی درک خدمت رسول (ص ) کرد و از او دو یاسه حدیث روایت کند. از اوست : کتاب ا
صحارلغتنامه دهخداصحار. [ ص ُ ] (ع اِ) اسمی است مشتق از صحر. یقال هؤلاء صحار؛ یعنی بنوالصحراء. و آنان از بنی قضاعةاند که در بیابان نجد جای گرفتند. زهیربن جناب گوید:ستمنعها فوارس
سهارهلغتنامه دهخداسهاره . [ ] (اِخ ) قلعه ٔ سهاره کوهی است عظیم بچهار فرسنگی فیروزآباد و عمارت این قلعه مسعودیان کردند و جایی سخت نیکوست و هوای آن سردسیر و آبهای خوش ، و در میان
قلعه سهارهلغتنامه دهخداقلعه سهاره . [ ق َ ع َ ؟ ] (اِخ ) این قلعه در بالای کوهی است عظیم در چهار فرسنگی فیروزآباد منسوب به مسعودیان که طایفه ای بودند در زمان فضلویان . (جغرافیای غرب ا
ساربانگویش اصفهانی تکیه ای: sârevun طاری: --------- طامه ای: ---------- طرقی: sâravun کشه ای: --------- نطنزی: ------------
سهارهلغتنامه دهخداسهاره . [ ] (اِخ ) قلعه ٔ سهاره کوهی است عظیم بچهار فرسنگی فیروزآباد و عمارت این قلعه مسعودیان کردند و جایی سخت نیکوست و هوای آن سردسیر و آبهای خوش ، و در میان
قلعه سهارهلغتنامه دهخداقلعه سهاره . [ ق َ ع َ ؟ ] (اِخ ) این قلعه در بالای کوهی است عظیم در چهار فرسنگی فیروزآباد منسوب به مسعودیان که طایفه ای بودند در زمان فضلویان . (جغرافیای غرب ا
شهمارلغتنامه دهخداشهمار. [ ش َ ] (اِخ ) شه مار. سهار یا شهار. استوارترین دژ دودمان قارن که از دوره ٔ ساسانیان در تصرف آنان بوده و فریم (قرم ) نام داشت که آبادترین شهر آن شهماربود
مسعودیانلغتنامه دهخدامسعودیان . [ م َ ] (اِخ ) قومی از شبانکارگان . (فارسنامه ٔ ابن البلخی چ اروپا ص 167). ابن البلخی در مورد ایشان چنین آورده است : قومی مجهول اند بی اصل و ایشان را
حالیلغتنامه دهخداحالی . (اِخ ) مولوی الطاف حسین ، وطنش پانی پت ، و در شاه جهان آباد نشو و نما یافته ، نکات علوم متعارفه را بخوبی شکافته . سنجیدگی و فهمیدگی از طبع والایش بر خود