سنگ روی یخلغتنامه دهخداسنگ روی یخ . [ س َ گ ِ ی ِ ی َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از شخصی است که تابع و مطیع باشد و بهرچه امر کنند بلاعذر آماده و مهیاشود و مأخذش سنگی است که بر
سنگ روی یخ شدنلغتنامه دهخداسنگ روی یخ شدن . [س َ گ ِ ی ِ ی َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) خیط شدن . خجل شدن .
سنگ روی یخ شدنلغتنامه دهخداسنگ روی یخ شدن . [س َ گ ِ ی ِ ی َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) خیط شدن . خجل شدن .
سنگلغتنامه دهخداسنگ . [ س َ ] (اِ) سنگ در پهلوی به معنی ارزش و قیمت آمده «تاوادیا هَ . 164» . معروف است و به عربی حجر خوانند. (از برهان ). حجر. صخره . (ترجمان القرآن ترتیب عادل
یخلغتنامه دهخدایخ . [ ی َ ] (اِ) آب فسرده شده که بر اثر سرما جامد شده باشد و جمس و هتشه و هسر و هسیر نیز گویند. (ناظم الاطباء). هَسَر. (لغت فرس اسدی ). ثلج . جمد. جمود. جلید.
طاق بستانلغتنامه دهخداطاق بستان . [ ق ِ ب ُ ] (اِخ ) نام محلی کنار راه سنندج و کرمانشاهان بین گاوبنده و کرمانشاهان ، در 143000 گزی سنندج و 7500 گزی کرمانشاهان . در این محل قریب به سی