سنگ بر سنگ ناایستادنلغتنامه دهخداسنگ بر سنگ ناایستادن . [ س َ ب َ س َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از هنگامه ٔسخت . (آنندراج ). سنگ روی سنگ بند نشدن : بکوه آرد نهیب او گر آهنگ ناستد سنگ آنجا بر سر سنگ
سنگ بر سنگلغتنامه دهخداسنگ بر سنگ . [ س َب َ س َ ] (اِخ ) گریوه ای است محاذی تومان پیشکین تا کنار آب ارس از ولایت موغان . (از نزهة القلوب ص 90).
پای بر سنگ آمدنلغتنامه دهخداپای بر سنگ آمدن . [ ب َ س َ م َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از پیش آمدن مخاطره ای باشد. (برهان ). عائق ومانعی صعب ، املی را بدل به یأس کردن . نومید شدن .
جام بر سنگ زدنلغتنامه دهخداجام بر سنگ زدن . [ ب َ س َ زَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از توبه کردن و گذشتن از شراب باشد. (برهان ). توبه کردن از شراب و شکستن جام . (ناظم الاطباء). کنایه از توبه ک
خنجر بر سنگ کشیدنلغتنامه دهخداخنجر بر سنگ کشیدن . [ خ َ ج َ ب َ س َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) تیز کردن خنجر را. (آنندراج ) : بسنگ سرمه خنجرهای مژگان را کشید امشب ازین جان سختی من پس نداند تی
قاروره بر سنگ زدنلغتنامه دهخداقاروره بر سنگ زدن . [ رو رَ / رِ ب َ س َ زَ دَ] (مص مرکب ) کنایه از ناخوش کردن عیش . (آنندراج ).
سنگلغتنامه دهخداسنگ . [ س َ ] (اِ) سنگ در پهلوی به معنی ارزش و قیمت آمده «تاوادیا هَ . 164» . معروف است و به عربی حجر خوانند. (از برهان ). حجر. صخره . (ترجمان القرآن ترتیب عادل
ایستادنلغتنامه دهخداایستادن . [ دَ ] (مص ) پهلوی «استاتن » ، ایرانی باستان ، «اوی - شتا» جزو اول پیشوند و جزو دوم مشتق از «ست » (شت لهجه ٔ جنوب غربی ) در اوستا «ستا» (ایستادن ). (ا
گوتیلغتنامه دهخداگوتی . (اِخ ) طایفه ای از ساکنان قدیم زاگروس که محلشان شمال و مشرق شهرزور بوده است . این گروه نارامسین [ یکی از پادشاهان اکد ] را شکست داده بر بابل مسلطشدند و پ
تیرلغتنامه دهخداتیر. (اِ) معروف است و به عربی سهم خوانند. (برهان ). تیر که ازکمان جهد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 139). تیر کمان .(فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا). ترجمه ٔ سهم ، و خدنگ
پسلغتنامه دهخداپس . [ پ َ ] (اِ)پشت (مقابل پیش ). پشت سر. از پشت . عقب . در عقب . دنبال . بدنبال . پی . در پی . خلف . وراء. ظهر : چون رسنگر ز پس آمد همه رفتار مرابسغر مانم کو