سنگ انداختنلغتنامه دهخداسنگ انداختن . [ س َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) افکندن سنگ . || بمجاز، موانع و عوائقی برای کسی ایجاد کردن . (یادداشت مؤلف ).
سنگ انداختنفرهنگ انتشارات معین( ~ . اَ تَ) (مص ل .) کنایه از: اشکال تراشی ، مانع پیشرفت کار کسی شدن .
سنگ تفرقه انداختنلغتنامه دهخداسنگ تفرقه انداختن . [ س َ گ ِ ت َ رِ ق َ / ق ِ اَ ت َ ] (مص مرکب ) پراکنده کردن . متفرق کردن . از هم جدا کردن گروهی را که با یکدیگر دوست و مجتمع باشند : دریغ صح
سنگ در دهان انداختنلغتنامه دهخداسنگ در دهان انداختن . [ س َ دَ دَ اَ ت َ ] (مص مرکب ) خاموش بودن . (غیاث ). مرادف از زبان افتادن و خاموش بودن . (آنندراج ) : بنفشه پیش خطت قفل بر زبان انداخت گه
سنگ زدنلغتنامه دهخداسنگ زدن . [ س َ زَ دَ ] (مص مرکب ) سنگ انداختن . چیزی را با سنگ زدن : سنگی زده ست پیری بر طاس عمر توکآن را بهیچ روی نیارد کس التیام . ناصرخسرو.رطب از شاهدی و شی
تجنیقلغتنامه دهخداتجنیق . [ ت َ ] (ع مص ) سنگ انداختن به منجنیق . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط).
جنقلغتنامه دهخداجنق . [ ج َ ] (ع مص ) سنگ انداختن با منجنیق . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). بسنگ منجنیق زدن . (تاج المصادر بیهقی ).
حصبلغتنامه دهخداحصب . [ ح َ ] (ع مص ) سنگ ریزه انداختن بر. سنگ انداختن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). || رفتن بر روی زمین . رفتن در زمین . || اعراض کردن از... روی گردانیدن از
ردولغتنامه دهخداردو. [ رَدْوْ ] (ع مص ) سنگ انداختن کسی را: رداه بحجر(لغة فی الیاء). (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ).