سندرلغتنامه دهخداسندر. [ س َ دَ / دِ / دُ ] (اِ) صمغی باشد زرد و شبیه به کاه ربا. (برهان ) (آنندراج ) : مشو ایمن اندر سرای فسوس که گه سندر است و گهی سندروس . فردوسی .رجوع به سند
سندرلغتنامه دهخداسندر. [ س ِ دِ ] (اِخ ) قریه ای است در ده فرسنگی جنوب ده بارز. (فارسنامه ٔ ناصری ).
سندرسمی که بدست شخص ثالثی سپرده شده و پس از انجام شرطی قابل اجرایا قابل اجرا یاقابل ابطال باشددیکشنری فارسی به عربیخاص
سندرهلغتنامه دهخداسندره . [ س َ دَ رَ / رِ ] (اِ) سندروس که صمغی باشد شبیه کهربا. (برهان ) (از آنندراج ). || زرنیخ احمر. رجوع به سندروس شود.
سندروسلغتنامه دهخداسندروس . [ س َ دَ ] (معرب ، اِ) سرو کوهی . (یادداشت مؤلف ). || نوعی از «تویا» و درورنی و گلاساژ نوعی از کاغذ بکار است . زرنیخ احمر. از یونانی «سندرش » صمغ زردی
سندروسفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده١. (زیستشناسی)صمغی زردرنگ و تلخ شبیه کهربا که از پوست درختی پیوسته سبز از تیرۀ مخروطیان بهدست میآید و در طب و نقاشی به کار میرود؛ سندر.۲. [مجاز] زردرنگ: ◻︎
خاصدیکشنری عربی به فارسیسندرسمي که بدست شخص ثالثي سپرده شده و پس از انجام شرطي قابل اجرايا قابل اجرا ياقابل ابطال باشد , موافقت نامه بين دونفرکه بامانت نزدشخص ثالثي سپرده شودوتاحصول شر