سنخلغتنامه دهخداسنخ . [ س َ ] (اِ) نمک طعام . (برهان ) (آنندراج ). || چرک وریم که عربان وسخ گویند. (برهان ) (آنندراج ). شوخ .
سنخلغتنامه دهخداسنخ . [ س َ ن َ ] (ع مص ) برگردیدن . || تباه شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گند شدن طعام . (تاج المصادر بیهقی ). گند شدن . (دهار). تغییر یافتن . مزه گرداندن ر
صنخلغتنامه دهخداصنخ . [ ص َ ن ِ ] (ع ص ) فم صنخ ؛ دهان که بیخ دندانهای آن برآمده باشد. (منتهی الارب ).
سنخ برونگراextraverted typeواژههای مصوب فرهنگستاندر روانشناسی تحلیلی یونگ، یکی از سنخهای شخصیت که توصیفگر فردی است که نگرشها و ارزشها و علائق او معطوف به محیط بیرونی است
سنخ سوداییmelancholic typeواژههای مصوب فرهنگستاننوعی شخصیت که مشخصۀ بارز آن عبوس بودن است و در قرن دوم میلادی آن را ناشی از افزایش صفرا میدانستند متـ . سنخ مالیخولیایی
شخصیت اعتیادیaddictive personalityواژههای مصوب فرهنگستانسنخ شخصیتیای در فرد که احتمال انجام رفتارهای اعتیادی را در او نسبت به سایر افراد افزایش میدهد
سنخیتلغتنامه دهخداسنخیت . [ س ِ خی ی َ ] (از ع ، مص جعلی ) از یک سنخ بودن . به گونه و اصل همانندی داشتن .