سنجاب پوشلغتنامه دهخداسنجاب پوش . [ س ِ / س َ ](نف مرکب ) که پوست سنجاب پوشد. که لباس از پوست سنجاب در بر کند. || برنگ سنجاب : کرده گلو پر ز باد قمری سنجاب پوش کبک فروریخته مشک بسوراخ گوش .منوچهری .
سنجابلغتنامه دهخداسنجاب . [ س ِ / س َ ] (اِ) جانوری است معروف از موش بزرگتر و از پوست آن جانور پوستین سازند و آنرا از ترکستان آورند. (برهان ). نام جانوری است که از پوست آن پوستین سازند. جانوری است در ترکستان که از پوست وی پوستین کنند. (بحر الجواهر). جانوری است
سپنجابلغتنامه دهخداسپنجاب . [ س ِ پ َ ] (اِخ ) نام ولایتی است که کاموس کشانی که رستم او را کشت ضابط آن ولایت بود. بحذف حرف ثانی هم بنظر آمده . (برهان ). نام ولایتی است از ترکستان که کاموس کشانی حاکم آنجا بود و آن را اسپنجاب نیز گویند همانا سپیچاب باشد نه بنون و گویند در حدود ثقناق و ترکان او را
سنجابفرهنگ فارسی عمید۱. جانور پستاندار و کوچک از راسته جوندگان با پوست نرم و پرمو به رنگ کبود یا خاکستری، و دُم دراز و پرمو که بیشتر در جنگلها و روی درختان به سر میبرد و خوراکش دانهها و میوههای سخت از قبیل فندق، بلوط و گردو است.۲. پوست این حیوان.⟨ سنجاب پرنده: (زیستشناسی) نوعی سنجاب که از فراز درخت
سنجابیلغتنامه دهخداسنجابی . [ س ِ ] (اِخ ) اسم طایفه ای است از ایلات کرد که تقریباً دویست خانوار میشوند و شعب این ایل متعدد است که در مغرب کرمانشاه سکونت دارند و دارای قصبات متعدد هستند. (از جغرافیای سیاسی و طبیعی کیهان ).یکی از طوایف کرد ساکن مغرب کرمانشاه از میان آنان مردانی وطن پرست برخاسته
سوراخلغتنامه دهخداسوراخ . (اِ) ثقبه . منفذ. رخنه . شکاف . معبر. (ناظم الاطباء). ثقبه . (منتهی الارب ) (دهار). جحر. (دهار). کنام : معاویة السلمی گفت : یا رسول اﷲ دشمن اندر حصار چنان بود که دده اندر سوراخ . (ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ).ز سوراخ چون مار بیرون کشی همی
پوشلغتنامه دهخداپوش . (اِ) جامه . لباس : تا چند کنی پوش ز پوشی کسان از جامه ٔ عاریت نشاید برخورد. نظام قاری (دیوان البسه ص 123).در دو بیت ذیل از فردوسی و اسدی پوش نیز بمعنی جامه و پوشش و لباس آمده
کبکلغتنامه دهخداکبک . [ ک َ ] (اِ) مرغی است معروف . (آنندراج ). پرنده ای است مشهور و معروف و آن دو قسم می باشد دری و غیر دری هر دو به یک شکل و شمایل لیکن دری بزرگتر و غیر دری کوچکتر است . (برهان ). این پرنده بیشتر در کوهسارها زیست کند. قبج ، معرب کبگ . (الفاظ الفارسیه المعربه تألیف ادی شیر)
سنجابلغتنامه دهخداسنجاب . [ س ِ / س َ ] (اِ) جانوری است معروف از موش بزرگتر و از پوست آن جانور پوستین سازند و آنرا از ترکستان آورند. (برهان ). نام جانوری است که از پوست آن پوستین سازند. جانوری است در ترکستان که از پوست وی پوستین کنند. (بحر الجواهر). جانوری است
سنجابفرهنگ فارسی عمید۱. جانور پستاندار و کوچک از راسته جوندگان با پوست نرم و پرمو به رنگ کبود یا خاکستری، و دُم دراز و پرمو که بیشتر در جنگلها و روی درختان به سر میبرد و خوراکش دانهها و میوههای سخت از قبیل فندق، بلوط و گردو است.۲. پوست این حیوان.⟨ سنجاب پرنده: (زیستشناسی) نوعی سنجاب که از فراز درخت
سنجابفرهنگ فارسی معین(سَ) (اِ.) پستانداری است از راستة جوندگان کمی کوچک تر از گربه با دُمی دراز و پر مو.
سنجابلغتنامه دهخداسنجاب . [ س ِ / س َ ] (اِ) جانوری است معروف از موش بزرگتر و از پوست آن جانور پوستین سازند و آنرا از ترکستان آورند. (برهان ). نام جانوری است که از پوست آن پوستین سازند. جانوری است در ترکستان که از پوست وی پوستین کنند. (بحر الجواهر). جانوری است
خرقه ٔ سنجابلغتنامه دهخداخرقه ٔ سنجاب . [ خ ِ ق َ / ق ِ ی ِس َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به «خرقه » شود.
سنجابفرهنگ فارسی عمید۱. جانور پستاندار و کوچک از راسته جوندگان با پوست نرم و پرمو به رنگ کبود یا خاکستری، و دُم دراز و پرمو که بیشتر در جنگلها و روی درختان به سر میبرد و خوراکش دانهها و میوههای سخت از قبیل فندق، بلوط و گردو است.۲. پوست این حیوان.⟨ سنجاب پرنده: (زیستشناسی) نوعی سنجاب که از فراز درخت
بادسنجابلغتنامه دهخدابادسنجاب . [ س َ] (اِ مرکب ) گیاهی است که آنرا آفتاب پرست گویند. بتازی خبازی و خباز و شکاعی و هندیش هلهل نامند. (آنندراج ). نام گیاهی است که آنرا آفتاب پرست گویند. و به هندیش هلهل نامند. (هفت قلزم ). آفتاب گردان (در تداول ). بهندی هلهل . (دمزن ).