سنتورزنلغتنامه دهخداسنتورزن . [ س َ زَ ] (نف مرکب )آنکه سنتور نوازد. (فرهنگ فارسی معین ) : کبک ناقوس زن و شارک سنتورزنست فاخته نای زن و بط شده طنبورزنا.منوچهری .
طنبورزنلغتنامه دهخداطنبورزن . [طَم ْ / طُم ْ زَ ] (نف مرکب ) نوازنده ٔ طنبور. طنبوری . طنبرانی . (السامی ). طنبورانی . (دهار) : کبک ناقوس زن و شارک سنتورزن است فاخته نای زن و بط شد
ناقوس زنلغتنامه دهخداناقوس زن . [ زَ ] (نف مرکب ) آنکه ناقوس می نوازد. نوازنده ٔ ناقوس : کبک ناقوس زن وشارک سنتورزن است فاخته نای زن و بط شده طنبورزنا.منوچهری .
نای زنلغتنامه دهخدانای زن . [ زَ ] (نف مرکب ) نئی . نینواز. (آنندراج ). نی زن . (ناظم الاطباء).قصاب . قاصب . (منتهی الارب ). زمار. زامر : کبک ناقوس زن و شارک سنتورزن است فاخته نای
موسیقیدانفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی ] موسیقیدان، سراینده، آهنگساز نوازنده، مطرب، خواننده، رهبر ارکستر، آرتیست خنیاگر، رامشگر، مغنی باربد نوازنده، ویولنیست، ویولنزن، شیپورچی، بوقی