سنبلهلغتنامه دهخداسنبله . [ سُم ْ ب ُ ل َ / ل ِ ] (اِخ ) نام برج ششم و آن بصورت دختر است دامن فروهشته و سر او بمغرب و شمال و پای او بمشرق و جنوب ، دست چپ آویخته دارد با پهلوی خود و دست راست او بلند است برابر دوش و خوشه ٔ گندم را بدان دست گرفته ، به همین سبب به
سنبلهفرهنگ فارسی عمید۱. (نجوم) ششمین صورت فلکی منطقةالبروج.۲. ششمین برج از برجهای دوازدهگانه، برابر با شهریور؛ خوشه.۳. (زیستشناسی) یک خوشۀ جو یا گندم؛ خوشه.
سنبلهفرهنگ فارسی معین(سُ بُ لَ یا لِ) [ ع . سنبلة ] (اِ.) 1 - یک خوشه . 2 - از صورت های فلکی جنوبی و ششمین برج از بروج دوازده گانه که خورشید شهریور ماه در آن دیده می شود.
سنبلةلغتنامه دهخداسنبلة. [ سَم ْ ب َ ل َ ] (ع اِ) درخت عضاة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). درخت خارداری که عضاة نیز گویند. (ناظم الاطباء).
سنبلةلغتنامه دهخداسنبلة. [ سَم ْ ب َ ل َ ] (ع مص ) خوشه برآوردن کشت . (ناظم الاطباء). از پس یا از پیش کشیدن جامه را. (ناظم الاطباء).
سنبلةلغتنامه دهخداسنبلة. [ سُم ْ ب ُ ل َ ] (ع اِ) یک خوشه ٔ گندم و جو و مثل آن . ج ، سنابل . (آنندراج ). واحد سنبل یک خوشه (جو و گندم و غیره ). ج ، سنبلات ، سنابل . (فرهنگ فارسی معین ). خوشه . ج ، سنابل . (منتهی الارب ) : کسان ذخیره ٔ دنیا نهند و غله ٔ اوهنوز سن
شنبلةلغتنامه دهخداشنبلة. [ شَم ْ ب َ ل َ ] (ع مص ) بوسه دادن . (منتهی الارب ). شنبله شنبلةً؛ بوسه داد او را. (ناظم الاطباء).
سنبله 2Virgo, Vir, Virginواژههای مصوب فرهنگستانبزرگترین صورت فلکی منطقهالبروج بین دو صورت اسد و میزان که به شکل بانویی با خوشۀ گندم در دست تصور میشود
سنبلهایStachys, hedgenettleواژههای مصوب فرهنگستانسردهای از نعنائیان شامل گیاهان علفی یکساله یا چندساله، بوته یا درختچهای کوتاه و پوشیده از کرکهای سادۀ چندشاخهای یا ستارهای یا تقریباً بیکرک و با برگهای ساده یا دندانهدار با یا بدون دُمبرگ و با گلآذین سنبله، متشکل از چرخههایی با شمار متفاوت گل در محور برگها یا در بخشهای انتهایی شاخهها
سنبله ٔ زرلغتنامه دهخداسنبله ٔ زر. [ سُم ْ ب ُ ل َ / ل ِ ی ِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از منقل و آتش و آتشدان . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) : سرد است سخت سنبله ٔ زر بخرمن آرتا سستیی بعقرب سرما برافکند. <p cl
سنبله ٔ نورسلغتنامه دهخداسنبله ٔ نورس . [ سُم ْ ب ُ ل َ / ل ِ ی ِ ن َ / نُو رَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از خط و خال و زلف و امثال آن . (بهار عجم ) (آنندراج ).
سنبله ٔ زرلغتنامه دهخداسنبله ٔ زر. [ سُم ْ ب ُ ل َ / ل ِ ی ِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از منقل و آتش و آتشدان . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) : سرد است سخت سنبله ٔ زر بخرمن آرتا سستیی بعقرب سرما برافکند. <p cl
سنبله ٔ نورسلغتنامه دهخداسنبله ٔ نورس . [ سُم ْ ب ُ ل َ / ل ِ ی ِ ن َ / نُو رَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از خط و خال و زلف و امثال آن . (بهار عجم ) (آنندراج ).